سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا ! حقایق را چنانکه هست به ما بنمای . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

شب ادراری(ناتوانی کنترل ادرار)
عدم کنترل ادرار یکی از شایعترین علل مراجعه
به روانپزشک یا متخصص کودکان می باشد.
کودکانی که به سن پنج سالگی می رسند باید
توانائی نگهداری و کنترل ادرار خود را کسب کنند .حال اگر با رسیدن به سن پنج
سالگی با سطح رشدی مناسب بدون هیچ دلیل جسمی و مشکلات پزشکی و یا مصرف برخی
داروها ( ادرار او رها )،کنترل ادرار صورت نگیرد و این مسئله دو بار در هفته به مدت
سه ماه پیاپی باشد، فرد مبتلا به اختلال بی اختیاری ادرار خواهد بود. شب ادراری
ممکن است خواه عمدی و خواه غیر عمدی باشد. در واقع ترس، اضطراب، از دست دادن مهر و
محبت والدین، تولد کودک دیگر، جلب نظر والدین، ترس از تنبیه و در بچه های بزرگتر
مشکل در مدرسه و دوستان و در کل هیجانات مختلف در کودک مهمترین علل بیماری هستند.
وجود نشانه های نظیر مکیدن انگشت، کج خلقی، لجبازی و سایر مشکلات رفتاری همراه
با این اختلال گزارش است، زیرا عدم کنترل ادرار نیز به نوبه’ خود بر روان کودک اثر
می گذارد و سر زنش یا تنبیه از طرف والدین باعث احساس ناراحتی و ضعف شده و بر شدت
عدم کنترل ادرار می افزاید، والدین باید سعی کنند با آرامش و صبر با کودکان برخورد
کنند، باید از توبیخ و تنبیه کودک خودداری کرد و با این عمل او را متوجه ساخت که
عدم کنترل ادرار عمل زشت و شرارت نیست بلکه نوعی بیماری است.
محققان عقیده
دارند چنانچه والدین در فهم کودک و نیازهای او بکوشند و با وی رابطه عاطفی صحیح بر
قرار کنند بیماری به سهولت درمان میشود.
به طور خلاصه درمان با تلفیق روشهای
زیر انجام می گیرد:


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

شباهت افراد دروغ گو
افراد دروغگو معمولا از نظر نوع رفتاری با یکدیگر شباهت
بسیاری دارند که دانستن برخی از خصوصیات به ما کمک می کند که تا حدودی انسان دروغگو
را بشناسیم برخی از علائم و روشهایی که باعث شناهخت دروغگو می شود عبارتند
از:
?- چشمان کسانی که دروغ می گویند یا بازتر از حد معمول است یا دائما چشمهای
آنان به نقاط مختلف حرکت می کند. در عین حال آنها معمولا از نگاه مستقیم به شما
احساس ناراحتی می کنند و سعی می کنند مستقیما به شما نگاه نکنند.
?- گاهی اوقات
افراد دروغکئ بخشی از صورت یا دهانشان را هنگام حرف زدن می پوشانند.
?- وقتی از
آنها سوال می شود دماغ یا گوششان را به حالت عصبی می خارانند.
?- فرد دروغگو
معمولا هنگام حرف زدن حرکت اضافی زیادی از خود بروز می دهد.
?- در هنگام حرف زدن
زیاد تپق می زنند و اشتباهات فراوان گفتاری را سعی می کنند به گونه ای
بپوشانند.


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

شناخت بیماری های روانی
به طور عادی و معمولی بیماری های روانی ، از مغز که
نسبت به سایر اعضاء برتر و مهمتر است ، سرچشمه می گیرد . بیماری روانی نظیر سایر
بیماری های متداول مانند بیماری های قلب ، کلیه ، دیابت و غیره است و در پیدایش آن
کسی مقصر نیست.
بیماری های روانی درمان پذیرند. با درمان مناسب و شایسته ،
بسیاری از بیماران روانی می توانند زندگی عادی داشته باشند.
ممکن است بعضی نکات
روی بیماران روانی اثر بگذارد ، پس سعی کنید همواره آگاهی بیشتری در این زمینه کسب
نمایید .
علل فراوانی برای بیماری های روانی وجود دارد. از جمله :
- ضربه ی
مغزی (Brain Concussion )
- عدم تعادل مواد شیمیایی مغزی
- علل زیستی ،
محیطی ، اجتماعی و عوامل اقلیمی
بعضی از بیماران روانی به علت اختلال و ضعف
شخصیت، اراده لازم را جهت درمان خود ندارند و احتیاج به راهنمایی و کمک فراوان
دارند. افراد مبتلا به بیماری های روانی در صورت عدم اقدام به درمان ، دائم بیمار
هستند.
امکان دارد عده ای از بیماران مدت نسبتاً طولانی احتیاج به درمان و
ادامه آن داشته باشند، همان طور که بیماری دیابت با مصرف داروهای ضد دیابت درمان می
گردد.
گروهی از بیماران ، تندخو و پرخاشگرند که بیشتر قربانی تندخویی خود می
گردند تا علل دیگر ؛ ولی با درمان های مناسب و مخصوص ، تندخویی آنها کنترل می شود و
تقریباً با افراد دیگر فرقی ندارند.
بیماری های روانی به دیگران سرایت نمی کند
؛ اما می تواند به گونه ای ، دیگران را تحت تأثیر قرار دهد.
افسرده دل افسرده
کند انجمنی را در خلوت خویش راه مده همچو منی را
اختلالات روانی می
تواند در هر سن و نژاد بروز نماید، و برخوردهای خانوادگی و سوابق بیماری روانی در
آن خانواده نیز در به وجود آمدن آن بی اثر نیست.
جهت درک و فهمیدن و آشنا شدن
با بیماری های روانی باید بدانید که مغز شما مرکز کنترل بدن شماست و از میلیون ها
سلول عصبی تشکیل شده که هر سلول عصبی با هزاران سلول دیگر در ارتباط است. در صورتی
که در کار یک سلول اختلال ایجاد گردد می تواند منجر به بیماری های روانی
شود.


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

طبقه بندی و بررسی ویژگی های مشکلات رفتاری
کلیاتی درموردضرورت طبقه
بندی:
همان گونه که مطلع می باشید هر علمی دارای طبقه بندی می باشد اما در ضرورت
طبقه بندی مشکلات رفتاری به ویژه در کودکان و نوجوانان نظرات مخالف وموافق زیادی
وجود دارد. نظریه پردازان روانشناسی دلایلی نظیر آسیب روانی-عدم وجود یک مجموعه
مشترک در تشخیص علت و ملاک های تشخیصی را متذکر می شوند. در حالی که درعلوم
دیگرنظیرپزشکی یا شیمی با چنین مشکلاتی روبرو نمی باشند. البته دوشیئی مختلف از نظر
دو گروه ممکن است دو نوع طبقه بندی شود مثلا یک شیمی دان- الماس و ذغال را دریک
طبقه قرار دهد ولی یک جواهر فروش- نوعی دیگر طبقه بندی راانجام دهد در هر صورت آنها
نیزهر کدام درعلم خودگروه بندی خاصی را با همه ی تفاوت های بین دو شیئ منظورنموده
اند. موافقین ضرورت طبقه بندی- دلیل ان رانظیردیگر علوم سهولت مطالعه وجلوگیری از
اتلاف وقت- بین متخصصین در صحبت و تشخیص و درمان می دانند.البته آنهااذعان دارند که
طبقه بندی اختلالات با دیگر علوم متفاوت است زیرا یافتن وجوه اشتراک در اختلالات و
تغیراتی که در رفتارکودکان در مراحل رشدانجام می پذیردباعث می شود که با احتیاط
بیشتر تکیه بر طبقه بندی نموده بدین جهت پیشنهادمی کنند به جای کاربرد طبقه بندی-
از تعلق داشتن به گروه بحث شود که در این صورت آسان تر می توان خصوصیات معین و
مشترک بین اعضا یک گروه را پیدا نمود.
الف:طبقه مشکلات رشدی جسمی _ روانی
در
این طبقه مشکلاتی ارائه گردیده است که به اختلالات حسی- حرکتی یا سیستم عصبی یا بد
شکلی های جسمانی وابسته است.علت ارائه مشکلات جسمی در طبقه بندی به دلیل ارتباطی
است که این مشکلات گاهی با مسائل روانی پیدا می کندیا در واقع به علت وجود این
مشکلات عوارضی بر روح کودک باقی می گذارد که باعث ایجاد مشکلات رفتاری می
گردد.البته همیشه عارضه جسمانی ایجادمشکلات رفتاری نمی کند وزمانی ما به عنوان یک
مشکل به ان می نگریم که عوارض ثانویه مشکل رفتاری را ایجاد کرده باشد.در غیراینصورت
به تنهایی به عنوان یک عارضه ی جسمانی خوانده میشود.


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

کودکان و لجا جت
یکی از روحیاتی که در بر خی از کودکان به چشم میخورد روحیه
لجبا زی است کودکانی که دارای اینگونه روحیه می با شند زندگی را برای دیگران تلخ می
سازند آنچه که در فرد لجوج وجود دارد اصرار وابرام در به کرسی نشاندن حرف خود است
موضوعات برای لجوج چندان اهمیت ندارد بلکه مهم یک دندگی وتسلیم نشدن در برابر افکار
دیگران است. لجبازی یکی از صفات ناپسندی است که به شدت عواطف و احساسات دیگران
راجریحه دار نموده پیوندهای دوستی و یگانگی را از هم جدا می سازدفرد لجباز برای
اینکه خواهش غرورآمیز خود را اعمال نماید در هر انجمنی سخنی به میان آید و در هر مو
ضوعی اظهارنظر شود بدون اینکه قصد راهنمایی داشته باشد بیدرنگ زبان به اعتراض می
گشاید وبا جملات و انتقادات بی مورددر صدد کوبیدن و نابود ساختن شخصیت دیگران است
شخص لجوج باروحیه لجبازی قضاوت منصفانه را از دست داده به حق کشی وانواع بی عدالتی
ها جسور و بی باک میگردد علی (ع) می فر ماید (اللجاج یفسدالرّای )یعنی :لجاجت فکر و
اندیشه راتباه می سازد.
وراثت و لجاجت
بدون تردید رو حیات پدران ومادران
در فرزندان اثر می گذارد این تاثیر به صورت زمینه های بسیار کوچکی به کودکان انتقال
مییابد ولی بروز و رشد این زمینه ها تابع شرائط محیطی است . اگر مقتضیات تربیتی
موافق و مساعد با این زمینه ها باشد پرورش ورشد آنها قطعی است و اگر جو پرورشی بر
خلاف آن باشد برای ظهور و بروز آنها ،مجالی فراهم نخواهد آمد .نا گفته نماند که
منظور از محیط تربیتی علل وعوامل گوناگونی است که حتی بهداشت و مواد غذایی و محیط
زندگی و سلامت تن و امنیت خاطر کودک را نیز در بر می گیرد . بنا بر این کودک با رو
حیه لجبازی از پدر ومادر متولد نمی گردد بلکه با فطرت پاک قدم به جهان هستی می
گذاردو این عوامل سازنده ترتیبی اوست که می تواند از او یک انسان سازگارویا فرد
لجبازو یک دنده ساخته تحویل اجتماع دهد.
علل لجاجت


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

کودکان و لجا جت
یکی از روحیاتی که در بر خی از کودکان به چشم میخورد روحیه
لجبا زی است کودکانی که دارای اینگونه روحیه می با شند زندگی را برای دیگران تلخ می
سازند آنچه که در فرد لجوج وجود دارد اصرار وابرام در به کرسی نشاندن حرف خود است
موضوعات برای لجوج چندان اهمیت ندارد بلکه مهم یک دندگی وتسلیم نشدن در برابر افکار
دیگران است. لجبازی یکی از صفات ناپسندی است که به شدت عواطف و احساسات دیگران
راجریحه دار نموده پیوندهای دوستی و یگانگی را از هم جدا می سازدفرد لجباز برای
اینکه خواهش غرورآمیز خود را اعمال نماید در هر انجمنی سخنی به میان آید و در هر مو
ضوعی اظهارنظر شود بدون اینکه قصد راهنمایی داشته باشد بیدرنگ زبان به اعتراض می
گشاید وبا جملات و انتقادات بی مورددر صدد کوبیدن و نابود ساختن شخصیت دیگران است
شخص لجوج باروحیه لجبازی قضاوت منصفانه را از دست داده به حق کشی وانواع بی عدالتی
ها جسور و بی باک میگردد علی (ع) می فر ماید (اللجاج یفسدالرّای )یعنی :لجاجت فکر و
اندیشه راتباه می سازد.
وراثت و لجاجت
بدون تردید رو حیات پدران ومادران
در فرزندان اثر می گذارد این تاثیر به صورت زمینه های بسیار کوچکی به کودکان انتقال
مییابد ولی بروز و رشد این زمینه ها تابع شرائط محیطی است . اگر مقتضیات تربیتی
موافق و مساعد با این زمینه ها باشد پرورش ورشد آنها قطعی است و اگر جو پرورشی بر
خلاف آن باشد برای ظهور و بروز آنها ،مجالی فراهم نخواهد آمد .نا گفته نماند که
منظور از محیط تربیتی علل وعوامل گوناگونی است که حتی بهداشت و مواد غذایی و محیط
زندگی و سلامت تن و امنیت خاطر کودک را نیز در بر می گیرد . بنا بر این کودک با رو
حیه لجبازی از پدر ومادر متولد نمی گردد بلکه با فطرت پاک قدم به جهان هستی می
گذاردو این عوامل سازنده ترتیبی اوست که می تواند از او یک انسان سازگارویا فرد
لجبازو یک دنده ساخته تحویل اجتماع دهد.
علل لجاجت


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

اختلال کمبود توجه (بیش فعالی)
کودکان از لحاظ فعالیتهای حرکتی با
یکدیگرتفاوت دارند ممکن است همه کودکان از نظر بزرگسالان بیش فعال باشند،ولی به نظر
می رسد که بعضی ازکودکان هرگزاز حرکت باز نمی ایستند. آنان در سنین پیش از دبستان
بدون اینکه هدفی داشته باشند بدون وقفه می دوند،بالا می روند،ومی خزند،وقتی که
بزرگتر می شوند ناتوانی مشخصی برای آرام نشستن نشان داده وبه طور افراطی تمایل به
بیقراری دارند. یک مشاهده گر میتوانددریابد که آنها بیش از کودکان دیگر فعال بوده
وفعالیتشان کیفیتی بی هدف وتصادفی دارد. کودکانی که بیش از اندازه فعال اند مشکلاتی
نیز در توجه وتمرکز دارند .در گذشته اصطلاح بیش فعالی، سندرم بیش فعالی، اختلال
مغزی خفیف، نارسایی کنشی مغزی خفیف .برای این اصطلاح به کار رفته است. برای آنکه
مهمترین جنبه های این اختلال مورد توجه قرار گیرداصطلاح جدید اختلال مربوط به کمبود
توجه در DSM III مورد استفاده واقع شده است.
معیارهای این اختلال عبارت است
از:
الف) بی توجهی. لا اقل سه مورد از موارد زیر:


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:24 عصر

کمـرویی
مقدمه
کمرویی، به عنوان نوعی معلولیت اجتماع، مانع بزرگی در راه
شکوفایی استعدادها و قابلیتهای بشری است. انسان ها در یک توجه غیر عادی و مضطربانه
به خویشتن، دچار نوعی تنش روانی می شوند که ابعاد عاطفی، شاختی و اجتماعی شان
متاثراز این وضعیت گشته، رفتارهای خام و واکنش های نامناسب در آن ظاهر می
گردد.
قال الصادق (ع): (( من رق وجهه رق عمله : هرکه کمرواست ، کم دانش
است.
در روایات یاد شده ، کمرویی از عوامل جهل و نادانی شمرده است.
در روایتی
دیگر ، رسول خدا (ص) می فرمایند:
((الحیاء حیاء ان : حیا ء عقل و حیاء حمق ،
فحیا ء العقل هو العلم و حیا ء الحمق هو الجهل .))
حیاء بر دو فسم است : حیا ء
خردمندانه و حیا ء احمقانه ، حیاء خردمندانه دانش است و حیاء احمقانه نادانی
است.
در این جا نیز دیده می شود که رسول خدا (ص) حیاء مذموم را که همان کمرویی
مصطلح باشد مترادف با جهل و نادانی معرفی می نمایند..
پس از تعریف و بیان دید
گاه روایی نسبت نسبت به پدیده کمرویی مناسب است به انواع ، علل و شیوه های در مان
این اختلال بپردازیم.
کمرویی های خانوادگی :


ادامه مطلب...


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر

شخصیت چیست؟

شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق می‌شودکه معرف رفتار یک شخص است، از جمله می‌توان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ،ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاحویژگی شخصیتیبه جنبه خاصی از کل شخصیت آدمیاطلاق می‌شود.
بی همتایی و تفاوت :شخصیت یک فرد بی‌همتاست و در عین بعضی مشابهت‌ها ،هیچ دو شخصیت یکسان و همسان وجود ندارد.
ثبات داشتن (پایداری) :اگر چه افراد در شرایط و محیطهای گوناگون درظاهر رفتار متضاد و مختلفی دارند، ولی در طول زمان (مثلا چندین دهه) رفتار و واکنشو همچنین شیوه تفکر آنها دارای یک در ثبات نسبی دائمی است.
قابلیت پیش بینی :با توجه کردن و مطالعه رفتار و نوع تفکر اشخاصمی‌توان سبک رفتاری و تفکری افراد را با احتمال زیاد پیش بینی کرد. قابلیت پیش بینیرفتار با «ثبات در رفتار» رابطه متقابل دارد.

نگاه اجمالی

«شخصیت» یک «مفهوم انتزاعی» است، یعنی آن چیزی مثلانرژی درفیزیک است کهقابل مشاهده نیست، بلکه آن از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ،انگیزش (Motivation) ،هیجان (Emotion) و … استنباط می‌شود. شخصیتباعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همدیگر می‌شود. اما این تفاوتها فقطدر بعضی «ویژگیها و خصوصیات» است. به عبارت دیگر افراد در خیلی از ویژگیهای شخصیتیبه همدیگر شباهت دارند بنابراینشخصیترا می‌توان از این جهت که «چگونه مردمبا هم متفاوت هستند؟» و از جهت این که «در چه چیزی به همدیگر شباهت دارند؟» موردمطالعه قرار داد.

از طرف دیگر «شخصیت» یک موضوع پیچیده است ولی از زمانهایقدیم برای شناخت آن کوششهای فراوانی شده است که برخی از آنها «غیرعملی» ، بعضی دیگر «خرافاتی» و تعداد کمی «علمی و معتبر» هستند. این تنوع در دیدگاهها به تفاوتدر«تعریف و نگرش از انسان و ماهیت او» مربوط می‌شود. هر جامعه برای آنکه بتواند درقالبفرهنگ معینیزندگی کرده ، ارتباط متقابل و موفقیت آمیزی داشته باشد،گونه‌های شخصیتیخاصی را که با فرهنگشهماهنگی داشته باشد، پرورش می‌دهد. در حالی که برخی تجربه‌ها بین همه فرهنگها مشترکاست، بعید نیست که تجربیات خاص یک فرهنگ در دسترس فرهنگ دیگر نباشد.


شخصیت از دیدگاه مردم

واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونیدارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقی یا برجسته» است که سبب تمایز وبرتری فردی نسبت به افراد دیگر می‌شود مثلا وقتی گفته نمی‌شود «او با شخصیت است» یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که می‌تواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبهاجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان «پرورش شخصیت» تبلیغ و دایر می‌شود، سعی براین است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتنرا بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر اینکلمه ، کلمه «بی‌شخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البتهبه هم دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما در جهت منفی.

در اجتماع گاهی بهجای این کلمات از مترادف آنها «شخصیت خوب یا بد» صحبت می‌شود که هر یک ویژگیهایی رامی‌رسانند و گاهی از کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی افراد استفادهمی‌شود مثلا وقتی گفته می‌شود«او پرخاشگر است» یعنی ویژگی و خصوصیت غالب «او» پرخاشگری است. در کنار این موضوعات گاهی کلمه شخصیت جهت «احترام» به چهره‌های مشهورو صاحب صلاحیت «علمی ، اخلاقی یا سیاسی» بکار می‌رود نظیر «شخصیت سیاسی،شخصیت مذهبیوشخصیت هنریو …».


شخصیت از دیدگاه روانشناسی

دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوتاز دیدگاههای «مردم و جامعه» است درروانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بی‌شخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمی‌شوند؛بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» موردمطالعه قرار گیرد این دیدگاه به«شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریه‌هایمتعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک (Classical Psychoanaly Theory) ،نظریه روانکاوی نوین (Neopsychoanalytic Theory) ،نظریه انسان گرایی (Humanistis Theory) ،نظریه شناختی (Cognitive Theory) ،نظریه یادگیری اجتماعی (Social-learning Theory) و … » در حوزه مطالعه این گرایش ازعلمروانشناسی شده است.


ماهیت شخصیت و انسان

یکی از جنبه‌های با اهمیت در «روانشناسی شخصیت» که در «نظریه‌های شخصیت» منعکس شده است برداشت یا تصوری است که از ماهیت «انسان و شخصیتاو» ارائه شده است (یا می‌شود). این سوالها با ویژگی اصلی انسان ارتباط می‌کنند وهمه مردم (شاعر،هنرمند،فیلسوف ،تاجر ، فروشنده و …) همواره به روش به این سوالها پاسخ می‌دهند؛ بطوری که می‌توانیم بازتاب همه جانبهآنها را در «کتابها ، تابلوهای نقاشی ، و در رفتار و گفتارشان» ببینیم و روانشناسیشخصیت و نظریه پردازان این حوزه نیز از آن مستثنی نیستند. این موضوعات را می‌تواندر جدول زیر خلاصه کرد.

اراده آزاد یاجبرگرایی؟

آیا انسان آگاهانه اعمال خود را جهت می دهد یا بوسیلهنیروهای دیگری کنترل می‌شود؟
وراثت یا محیط؟
آیا انسان بیشتر تحت تأثیر وراثت است یا تحت تأثیر محیط؟
گذشته یا حال؟
آیاشخصیت انسانوقایع و اتفاقات اوائل زندگیشکل می‌گیرد یا اینکه تحت تأثیر تجربه‌های دوران بزرگسالی قرار دارد؟
بی‌همتایی یاجهان شمولی؟
آیا شخصیت هر انسان بی‌همتاست یا اینکه شخصیت دارایالگوهای کلی خاصی است که با شخصیت بسیاری از افراد انطباق دارد؟
تعادل جویی یا رشد؟
آیا انسان فقط برای حفظ تعادل و توازن رفتاری را انجاممی‌دهد یا او بخاطر میل به رشد و تکامل رفتار را انجام می‌دهد؟
خوش بینییا بد بینی؟
آیا انسان اساسا موجودی خوب است یابد؟


نقش وراثت زیستی در رشد شخصیت

وراثت به منزله مواد خام شخصیت است. اینمواد به اشکال مختلف شکل می‌پذیرند. بعضی از همانندیهای موجود در شخصیت وفرهنگ انسان ناشیاز وراثت است، مثلا هر گروه انسانی ، مجموعه نیازها و قابلیتهای زیستی مشترک ویکسانی به ارث می‌برد. این نیازها ، شاملاکسیژن ،غذا ،آب ، استراحت ، فعالیت ،خواب، پرهیز از شرایط هولناک و اجتناب ازدرد و نظایر آن است.


اهمیت محیط طبیعی در رشد شخصیت

محیط طبیعی نیز بر شخصیت تأثیر می‌گذارد،زیرا افراد تا حد وسیعی سطح کارآیی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیطمی‌گیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی ، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ ، ودر محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت ، فرهنگهای مشابهی ملاحظه می‌شوند.


رابطه فرهنگ و شخصیت

بعضی از تجربه‌های فرهنگی بین همه افراد انسانی مشترکاست. از تجربه‌های اجتماعی مشترک بین اعضای یکجامعه معین ، یکصورت بندی ویژه شخصیتی پدید می‌آید که شاخص و معرف شخصیت بیشتر اعضای آن جامعه استو اصطلاحا شخصیت نمایی (Modal Personality) یا شخصیت اساسی (Basic Personality) یارفتاراجتماعی (خوی اجتماعی) (Social Character) خوانده می‌شود. این مفاهیم بهویژگیهای فرهنگی مشترکی که همه اعضای یکجامعه در آنهاسهیم‌اند، اشاره می‌کنند.


نقش تجربه گروهی در رشد شخصیت افراد

کودک نوزاد به صورت یک ارگانیسم بهدنیا می‌آید. با اخذ و کسب مجموعه‌ای از نگرشها و ارزشها ، تمایلات و بیزاریها ،هدفها و مقاصد ، و یک مفهوم عمیق و ناپایدار از اینکه چه نوع شخصی است، به تدریج یکموجود انسانی مبدل می‌شود. همه این ویژگیها را از طریق فراگرد اجتماعی شدن بدستمی‌آورد. این فراگرد ، یادگیری او را از حالت حیوانی به شخصیت انسانی تغییر می‌دهد. به عبارت دقیق‌تر ، هر فرد از طریق فراگرد اجتماعی شدن ، هنجارهای گروههای خود رامی‌آموزد تا اینکه یک خود مشخص که او را بی‌همتا می‌سازد، پدید می‌آید. شاید بتوانگفت کهتشکل تصورخود ، مهمترین فراگرد دررشد شخصیتبه شمار می‌رود.


اهمیت تجارب شخصی در رشد شخصیت

چرا کودکانی که در یک خانواده پرورشمی‌یابند، حتی اگر تجربه‌های یکسانی هم داشته باشند، با یکدیگر متفاوت‌اند؟ نکتهمهم این است که آنان تجربه‌های یکسانی نداشته ، بلکه در معرض تجربه‌های اجتماعی ازبرخی جهات مشابه و از برخی جهات نامشابه قرار گرفته‌اند. تجربه هرکس بی‌همتاست. بدین معنا که هیچ کس دیگر بطور کامل ، نظیر آن تجربه را ندارد. یادداشت دقیقتجربه‌های روزانه کودکان یک خانواده می‌تواند گوناگونی تجربه‌های آنان را به خوبیآشکار سازد. هرکودکاولاً ، وراثت زیستی بی‌همتایی دارد کهکسی دیگر عینا نظیر آن را ندارد، ثانیاً ، از مجموعه بی‌همتای تجربه‌های زندگیبرخوردار است که باز ، کسی دیگر ، عینا از آن برخوردار نیست.


نظریه های شخصیت

سوال اصلی در مطالعهشخصیت (Personality) و نظریه‌های شخصیت ایناست که شخصیت چیست؟ با وجود مطالعات و تحقیقات زیاد به دلیل پیچیدگی شخصیت که ناشیاز پیچیدگی انسان است هنوز پاسخ واحد یکسانی به این سوال داده نشده است و به همیندلیل نظریه‌های مختلفی پیرامون این موضوع شکل گرفته است که می‌توان آنها را در هشترویکرد اصلیروانکاوی ،تیپ شناسی، رفتاری ،یادگیری اجتماعی، تحلیل عاملی ، شناختی ،انسان گراییو رویکرد حیطه محدود مورد بررسیقرار داد. در کنار این رویکردها که رسمی هستند یک رویکرد شخصی نسبت به انسان وشخصیت در اکثر ما انسانها وجود دارد که اگر بخواهیم می‌توانیم با مطالعه و تحقیق دراین باره ، آن را به یک نظریه رسمی تبدیل کنیم.


وجوه اشتراک و افتراق نظریه‌های شخصیت

در بعضی از این نظریه‌ها اهمیتفراوان بهضمیر ناخودآگاهداده شده است و پیروان آنمعتقدند که آدمی از انگیزه‌های واقعی رفتار و اعمال خود بی اطلاع است، زیرا آنها درشعور باطن یا ناخودآگاه هستند. در نظریه‌های دیگر ، ناخودآگاه مورد انکار است، یاکم اهمیت است و یا این که تاثیرش فقط در افراد نابهنجار مورد قبول است. در ایننظریه‌ها خود آگاه حاکم بر رفتار آدمی دانسته شده است. نظریات فروید و یونگ و ماریجزو دسته اول و نظریه آسپرت متعلق به دسته دوم است. نظریه‌هایی هستند که اهمیتفراوان به تاریخ زندگی و به دوران کودکی می‌دهند و هر کس را بنده و اسیر گذشته خودمی‌پندارند و نظریه‌های دیگر آدمی را از قید گذشته آزاد ساخته، حال و آینده و گرایشبه سوی غایت و غرض را در رفتار او موثر می‌دانند، یا این که چگونگی هر عمل راوابسته به محیط خارجی و میدانی می‌پندارند که شخص در موقع اجرای آن عمل در آن محیطیا میدان قرار گرفته است.

البته در نظریه‌های دیگر بیشتر به محیط روانی یاذهنی توجه شده است. به این معنی که عالم خارج و رویدادهای آن ، آنچنانکه هر کس شخصاآنها را درک می‌کند، در رفتارش موثر واقع می‌شوند و چون ادراک افراد از عالم خارج ورویدادها متفاوت است، افراد آدمی در محیط واحد و در شرایط یکسان ، رفتاری متفاوتخواهند داشت. در نظریه‌های دیگر آدمی به صورت یک واحد کل دیده می‌شود که هر یک ازاعمالش وابسته به سایر اعمال و متاثر از آنهاست و درک آن عمل بدون شناخت این زمینهبه درستی میسر نیست. در نظریه‌های دیگرچگونگییادگیری معیار پدیده‌های رفتار پنداشته شده است. خواه این یادگیری بر مبنای اصلمجاورت باشد و خواه بر مبنای اصل تقویت و پاداش. در نظریه‌های دیگر این توجیه وبیان بدون استعانت از علوم دیگری چون تاریخ ، مردم شناسی و جامعه شناسی و یا چونعصب شناسی ، فیزیولوژی و زیست شناسی و ... غیر میسر اعلام شده است.


نظریه رسمی در برابر نظریه‌های شخصی

همه ما انسان‌ها تصوری از مفهوم شخصیتداریم و از پیش فرض‌های معینی درباره شخصیت افرادی که با آنها در تعامل هستیمبرخورداریم. علاوه بر اینبرداشت‌هایینیز درباره ماهیت کلی انسان داریم. برای مثال ممکن است معتقد باشیم که همهانسان‌ها ذاتا خوب هستند و یا برعکس. این پیش فرض‌ها یا برداشتها همان نظریات شخصیهستند که بر اساس اطلاعات حاصل از ادراک رفتارهای اطرافیان شکل می‌گیرند و در واقعبرمشاهده رفتار دیگران مبتنی هستند. نظریه‌های شخصی در مورد انسان و شخصیت با توجهبه آنکه حاصل مشاهدات هستند همانند نظریه‌های رسمی (علمی) هستند ولی با وجود این باآنها تفاوتهای بارز دارند. نظریه‌های رسمی حاصل داده‌های مشاهدات روی تعداد زیادیاز افراد با ویژگی‌های مختلف هستند و از پشتوانه اطلاعاتی وسیعتری برخوردار هستند. در کنار نظریات شخصی حاصل دید شخصی و ذهنی خودمان است، در صورتی که یک نظریه شخصیترسمی حاصل مشاهدات عینی و بی‌طرفانه است و در واقع از عینیت بیشتری برخوردار است.

از طرف دیگر نظریه‌های رسمی از سوی کسانی که وضع کننده آن نظریه نیستند،پیوسته مورد آزمون قرار می‌گیرند، حمایت می‌شوند، اصلاح می‌شوند. و یا کنار گذاشتهمی‌شوند. اما در نظریه‌های شخصی چنین موضوعی صادق نیست. تفاوت بین نظریه‌های شخصی ورسمی همیشه آن گونه که مطرح شد، روشن و بارز نیست. چنین مطرح شده است که نظریهپردازان شخصیت ، رویدادهای زندگی خودشان را به عنوان منبع اصلی داده‌های تجربی درنظر گرفته‌اند. علاوه بر آن برداشت‌های زیربنایی دربارهماهیتانسان نیز هم بوسیله واقعیت‌های تجربی و هم توسط طیف کاملی از عوامل فردی وانگیزشی هر نظریه پرداز هدایت شده است. اما سوال مهم در باره این نظریه‌های رسمیاین است که تجربه‌های شخصی بر نظریه اثر گذاشته است یا نظریه بر تفسیر خاطرات گذشتهتاثیر گذاشته است.


رویکردها در نظریه‌های رسمی

روانکاوی
نخستین رویکرد درباره شخصیت در واپسین سالهای قرن نوزده توسطفرویدمطرح شد. نظریه پردازهای فروید چنانبا اهمیت و گسترده بود که نه تنها درروانشناسی بلکه درفرهنگ ،جامعه نیز نفوذپیدا کرد، بگونه‌ای که آن را یک انقلاب شبیه آنچهداروینبانظریه تکاملارائه کرد دانسته‌اند. تقریباتمام نظریه‌های شخصیت که در سالهای پس از فروید روی کار آمدند مدیون دیدگاه اوهستند. در واقع نظریه‌های بعدی شخصیت یا در مقام گسترش و پالایش نظریه او بوجودآمدند (نظیر نظریه‌های روان کاوان جدید همچون یونگ ، آدلر ، هورنای و دیگران) و یادر مقام مخالفت بوجود آمدند.


رویکردتیپ شناسی

صاحب نظران قدیمی‌ترین طبقهبندی تیپ شناختی را بهبقراطوجالینوساز حکمای یونان باستان نسبتداده‌اند. بقراط جسم را دارای چهار نوع خلطخون،بلغم،صفراوسوداتصور می‌کرد و برای هر یک از آنهاویژگی‌هایی را تصور می‌کرد. در قرن بیستم و با گرایش روان شناسی به سوی علمی شدنکوشش‌هایی در کارهای کرچمر (Kretschmer) و شلدون به عمل آمد تا این طبقه بندی جنبهعلمی بخود بگیرد. ولی با وجود تمام تلاش‌ها به سبب انتقادات صحیحی که به آنها واردشد، اعتبار علمی آنها کاهش یافت.


رویکرد رفتاری

رویکرد رفتاری که در کارهای بی.اف.اسکینر (B.F.Skinner) وبه تبعیت از بنیان گذار آن جان.بی.واتسون منعکس شده است بازتابی است از شکل و صورتاصلی رفتارگرایی افراطی که هر نوع نیرو یا فرآیند منتسب بهدرون و ناهوشیاررا نامربوط دانسته و بشدترد می‌کند و در عوض توجه خود را با رفتار عینی قابل مشاهده و محرک بیرونی معطوفمی‌دارد. اسکینر می‌کوشد تا شخصیت انسان را از طریق پژوهش درآزمایشگاهبجای درمانگاه مطالعه کند. اومخالف روانکاوی است.


رویکرد یادگیری اجتماعی

رویکرد یادگیری اجتماعی که بیشتر در کارهای آلبرتبندورا و جولیان راتر مشاهده می‌شود بسط رویکرد رفتارگرایی اسکینر است. آنها نیزروان کاوی را رد و بر رفتار عینی تاکید می‌ورزند. ولی نکته اختلاف آنها این است کهبه متغیرهای شناختی درونی نیز اعتقاد دارند، چیزی که در نظام اسکینر مطلقا جاییندارد.


رویکرد تحلیل عاملی

رویکرد تحلیل عاملی که بیشتر در کارهای آلپورت ، کتل ،آیزنک تجلی یافته است بر این عقیده است که شخصیت شامل مجموعه‌ای از صفت‌ها یاکیفیات متمایز کننده یک شخص است که می‌توان آنها را از طریق تحلیل عاملی (نوعی روشآماری پیشرفته) مشخص نمود. با توجه به اینکه این نظریه‌ها بر نقش صفت‌های بنیادی درساختار شخصیت تاکید دارند، به آنها نظریه‌های صفات نیز می‌گویند.


رویکرد شناختی

رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوه‌هایی که مردم توسط آنها بهشناخت محیط و خودشان می‌پردازند، تاکید می‌ورزد. اینکه آنها چگونه ادراک می‌کنند،ارزیابی می‌کنند، تصمیم می‌گیرند و مسائل را حل می‌کنند. این رویکرد در کارهایبسیاری از روان شناسان شناخت گرا بخصوص در کارهای جورج کلی منعکس شده است.


رویکرد انسان گرایی

رویکرد انسان گرایی که بیشتر در کارهای آبراهام مزلو وکارل راجرز منعکس شده است بخشی از جنس انسان گرایی دهه 1960 آمریکا است که بارویکردهای روان کاوی و رفتارگرایی مخالف بودند. این رویکرد و نظریه پردازان آن برفضایل و آرزوهای انسان ، اراده آزاد آگاهانه وخود شکوفاییتاکید دارند. آنها تصویری زیباو خوش بنیانه از انسان معرفی می‌کنند، برعکس روانکاوی.


رویکرد حیطه محدود

نظریه پردازان شخصیت عموما دستیابی به جامعیت یا کاملبودن را به عنوان یکی از هدفهای اصلی نظریه پردازی در نظر می‌گیرند. اما هیچ کداماز نظریه‌های موجود را نمی‌توان بدرستی جامع دانست و به علاوه داشتن چنین هدفیمی‌تواند غیر واقع بینانه باشد. برخی روان شناسان پیشنهاد می‌کنند که برای رسیدن بهدرک کاملتری از شخصیت نیاز داریم که تعدادی نظریه جداگانه وضع کنیم که هر کدامگستره محدودی داشته باشد و بر یک وجه محدود و باریک شخصیت تاکید ورزد. در حال حاضراین نوع گرایش بیشتر شده و در کارهای کسانی نظیر دیوید مک کلند ، ماروین زاکرمن وآرنولد باس و رابرت پلامین و دیگران منعکس و قابل مشاهده است.


گوناگونی در رویکردها به شخصیت

رویکردهای مختلف به شخصیت غالبا با یکدیگرهمسو نیستند و در جهت مخالف یا اصلاح نظریه قبلی بوجود آمده‌اند، اما این سادهانگاری خواهد بود که تصور کنیم تنها یک از نظریه‌ها درست و بقیه غلط ، در واقع ایناختلاف به معنی بی‌اعتباری آنها نیست بلکه هر دیدگاهی تنها بخشی از حقایق مربوط بهانسان را بازگو می‌کند و این نقطه را یادآور می‌شود که شخصیت موضوع پیچیده ای است،در شکل گیری آنها شرایطی تاریخی و زندگی شخصی نظریه پرداز تاثیر داشته است وعلمروانشناسی علم جوانی است و روان شناسی شخصیت از آن هم جوان‌تر است.


عوامل موثر بر نظریات شخصیت

نظریه‌های جدید مربوط به شخصیت ناگهان بروز وظهور نکرده‌اند، بلکه از تحقیقات دانشمندان سلف ازبقراطوافلاطون وجالینوستاابنسینا و جان لاک و هابس و بسیاری دیگر مایه گرفته‌اند، ولی در دوران معاصرمهمترین عواملی که در تنظیم و تعبیر نظریه‌ها تاثیر مسلم داشته‌اند، عبارتند از:

1. مطالعات و تحقیقات درمانگاهی (کلینیک) که در سده گذشته با شارکو و پیرژانهفرانسوی آغاز شد و توسطفروید، یونگ و مکدوگال ادامه یافتند.
2. گشتالتیا نظریه هیات کل که ورتهایمر و کهلر و کافکا پیشروان آن بوده‌اند.
3. روان شناسی تجربی و پیشرفتهای آن
4. روان سنجیو اندازه گیریهای آن
5. نظریاتیادگیری


فواید نظریه‌های شخصیت


فایده نظریه‌های مربوط به شخصیت بخصوص در این است که در برابر تحقیقات تجربی وآزمایشگاهی که فقط گوشه‌ها یا جنبه‌های محدودی از شخصیت را مورد مطالعه و بررسیقرار می‌دهند، این نظریات درباره ارتباط این گوشه‌ها و یا جنبه‌ها و در نتیجهدرباره چگونگی تشکیل و تحول شخصیت به بحث و تحقیق می‌پردازند.
فایده دیگر نظریه‌ها این است که نشان می‌دهند، مطالعه و تحقیق در چه زمینه‌ایبهتر است صورت گیرد و این زمینه‌ها و فرضهایی را که در تحقیق شخصیت مهم هستند،معلوم می‌دارند.
فایده دیگر نظریه‌های شخصیت این است که افکار تازه‌ای به میان می‌آورند و حسکنجکاوی را بر می‌انگیزند و برای تحقیقات دیگر مقدمه می‌شوند و بدین ترتیب به پیشبردن علم کمک می‌کنند.

به سوی یک دیدگاه یکپارچه از شخصیت

هر یک از رویکردهای بالا چگونگی رشدخصوصیات افراد و تعامل آنها با شرایط محیطی را به طریقی توضیح داده‌اند. اما بهتریندیدگاه برای نگریستن به شخصیت یعنی بدست آوردن تصویر یکپارچه از شخص کدام است؟ رشتهروانشناسیشخصیت دوره انتقالی پرتحولی را پشت سر می‌گذراند. آشکار است که هیچ نظریه برایتبیین شخصیت کفایت نمی‌کند و روند جاری در جهت در جهت تلفیق رویکردهای مختلف سیرمی‌کند.


اختلال شخصیت چیست؟


آیا تابحال کسی را دیده‌اید که در برابر یک انتقاد ساده ، واکنش خشمگینانهشدیدی داشته باشد؟
آیا از خود پرسیده‌اید که چرا بعضی افراد انواع مختلف «خال کوبی» را روی پوست خود دارند؟
چرا بعضی افراد برای خود بعضی افراد برای خود ، خانواده و ... برنامه ریزیسختگیرانه دارند بصورتی که شرایط بحرانی هم حاضر به تغییر آن نیستند؟
شخصیت می‌تواند سازگار و یا ناسازگار باشد. «ناسازگاری» زمانی مطرحمی‌شود که افراد قادر نباشند تفکر و رفتار خود را با محیط و تغییرات آن تطبیق دهند. سازگاری یا عدم سازگاری ارتباط نزدیکی با «انعطافپذیری» دارد. یک شخصیت سالم با وجود ثبات و پایداری به میزانی از انعطاف‌پذیریبهره می‌برد. اما افراد ناسازگار در برخورد با موقعیت‌هایی که واکنش به آنها مستلزمتغییرات و تصمیمات جدید است، تفکر و رفتار انعطاف ناپذیری از خود بروز می‌دهند. بنابراین ، اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطاف ناپذیر در برخورد بامحیط و موقعیت ها»


میزان شیوع اختلال شخصیت

شیوع در جمعیت کلی

میزان شیوع اختلال شخصیت در کلجمعیتحدود 4 تا 6 درصد برآورد شده است. اگرچه در بین انواع مختلف شخصیتی تفاوتهای معنی‌دار وجود دارد برای مثال برآوردها برایاختلال پارانوئیدحدود (0.5 تا 2.5 درصد) است در حالی که برای اختلال اجتنابی بین (1 تا 10 درصد) اعلام شده است.


شیوع در بین دو جنس

در میزان شیوع اختلال شخصیت بین دو جنس تفاوت هایمعنی‌دار دیده می شود برای نمونه در حالی که طبق برآوردهاا صداجتماعی واختلالوسواسی- جبری در مردان بیشتر از زنان است اختلال مرزی نمایشی و وابسته در زنانبیشتر از مردان (گاهی 2 برابر مردان) است.


درمان اختلال شخصیت

روان درمانی

روشی است که روانشناسان بالینی یا مشاور با استفاده ازاقدامات «نیرو دارویی» اقدام به درمان اختلال می نماید و شامل انواع مختلفی است ازقبیل «روانکاروی،شناخت درمانی،رفتار درمانی،گروهدرمانی ، آموزش مهارت های اجتماعی و... هدف از روان دمانی ، آموزش رفتارهایجدید همراه با اسجاد خودآگاهی و بینش در مراجع (دروان جو) نسبت به رفتار خود و اثرآن بر فرد و جامعه است. در درمان اختلال شخصیت اولویت با روان درمانی است.


درمان دارویی

در کنلار روان درمانی مواقعی وجود دارد که لازم است از دارونیز استفاده شود تا فرآیند درمان تسهیل شود. دارو درمانی زیر نظرروانپزشکاعمال می شود و میزان و تعداد مصرفرا او تعیین می کند. داروهای مورد استفاده برای درمان این اختلال بطور غیر مستقیماثر خود در اعمال می کنند. برخی از گروهها دارویی مورد استفاده عبارتند از: ضد اضطرابها،ضد افسردگیها،ضد جنونها.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


اسلام و تربیت فرزند
پنجم: تعادل میان نرمی و شدت
در نیکی و احترام و محبت به کودک و توجه دادن به منزلت اجتماعی و مقبولیت او نزد والدین و جامعه نباید از حد گذشت و به افراط گرایید، نیز نباید به وی آزادی مطلق داد که هر چه دلش خواست انجام دهد. پدر و مادر باید در این زمینه از روشی متعادل در برخورد با وی پیروی کنند: نه نهایت سهل انگاری و نه سخت گیری افراطی در گفتارها و کردارهایش.
بنابراین نرمی و شدت باید میزانی داشته، تعادل میان این دو حاکم باشد تا کودک با آرامش و اطمینان از مرحله طفولیت بگذرد و میان رفتار پسندیده و ناپسند فرق بگذارد; زیرا سنین پنج یا شش سالگی نخستِ زندگی پایه های شخصیتی او را شکل می دهد.
روایات رسیده از معصومان ـ علیهم السلام ـ بر اعتدال در برخورد با کودک تأکید ورزیده اند. بنابراین، نه افراط پسندیده است، نه تفریط.
حضرت امام محمدباقر ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«شرّ الآباءِ مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ اِلَی الاِْفراطِ.»[1]
«بدترین پدران کسی است که نیکی ]به فرزند[ را به حد افراط برساند.»
در صورت ارتکاب برخی ناهنجاری های رفتاری توسط کودک، والدین وظیفه دارند زیان این گونه رفتارها را به وی گوشزد کرده، از او بخواهند تا رفتارش را تغییر دهد. اگر با نرمی و مدارا نپذیرفت در عملکردش تجدید نظر نماید، نوبت به مرحله خشونت یا مجازات معنوی ـ نه تنبیه بدنی ـ می رسد.
مجازات عاطفی بهتر از تنبیه بدنی است; چنان که حضرت امام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ در مقام پاسخ به چگونگی رفتار با کودک فرمود:
«لا تَضْرِبْهُ، وَ اهْجُرْهُ ... وَ لا تُطِلْ.»[2]
«کودک را نزن، بلکه با او قهر کن ... ولی قهرت طولانی نشود.»
بنابراین، امام در حالت تکرار خطاهای کودک، به نرمی و تساهل دعوت نمی کند، چنان که به استمرار عقوبت عاطفی; یعنی قهر نیز فرا نمی خواند، بلکه به اعتدال و توازن میان نرمی و خشونت دعوت می کند.
افراط و تفریط، همیشه یک سلسله تأثیرات منفی در تمام ابعاد روحی، جسمی و عاطفی کودک به جای می گذارد.
بایسته است که در پرتو یک روش تربیتی درست، میان تعریف و توبیخ، تعادل برقرار شود; زیرا تعریف و تمجید بیش از اندازه همانند توبیخ افراطی بر تعادل روحی کودک اثر گذارده، آرامش روحی را از وی سلب خواهد کرد.
«کودکی که در سایه محبت افراطی رشد کرده است در برابر مشکلات زندگی تاب مقاومت نداشته و ]اصلاً[ قدرت مبارزه و رویارویی با دشواریها را نخواهد داشت.»[3]
کودک نازپرورده، دیرتر از همسالان خود به پختگی عاطفی خواهد رسید «و دوره کودکی را دیرتر پشت سر خواهد گذارد.»[4] از این رو در تمام حالات، به پدر و مادر محتاج بوده و این حالت نیازمندی حتی در سنین بزرگسالی نیز با وی خواهد بود، و چنین است که در عینیت اجتماع، کودکان و بزرگسالانی را مشاهده می کنیم که از مردم انتظار دارند تمام خواسته هاشان را اجابت کنند و نظرشان را تأیید نمایند، یا به ناحق از آنان تعریف و تمجید کنند.
از این رو این گونه افراد، قدرت رویارویی با مشکلاتی را که سر راه نیل به آرمانهاشان قرار دارد، نخواهند داشت.
وضعیت کودکی که از خانواده طرد شده یا در معرض اهانتها و توبیخهای بیش از حدّ از جانب والدین قرار گرفته و بر کوچک ترین عملکردش مورد بازخواست واقع شده نیز بر همین منوال است; چنان که حضرت امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«الافراط فی الملامة یشبُّ نیران اللِّجاجِ.»[5]
«زیاده روی در سرزنش و توبیخ، آتش لجاجت را تیزتر خواهد کرد.»
هم از این روست که وقتی نوجوانان منحرف متجاوز به حقوق دیگران (ناهنجار) را در جامعه می بینیم در می یابیم که در گذشته در معرض اهانت ها و تنبیهات بدنی مداوم قرار داشته اند.
بر پدران و مادران است که ضمن برنامه ای ]هماهنگ[ اعمال پسندیده و ناپسند را برای کودکان مشخص سازند تا آنکه تعریف و تمجید یا توبیخ و مؤاخذه آنان بر اعمال شناخته شده واقع گردد; زیرا با در پیش گرفتن چنین شیوه ای است که دوستی اعمال شایسته و نفرت از اعمال ناشایست را می توانیم در مزرعه دل و جان کودکان غرس کنیم.
افراط و تفریط، همیشه یک سلسله تأثیرات منفی در تمام ابعاد روحی، جسمی و عاطفی کودک به جای می گذارد.
نیز در این مرحله والدین در جهت تقویت وجدان اخلاقی در وجود کودک تلاش کنند تا دریچه ای به آفاق آینده باشد; از این رو در قلبشان ترس از ارتکاب عمل ناشایست و رغبت به کارهای شایسته را ـ به جای ترس از مجازات یا رغبت به تعریف و تمجید ـ استوار سازند.
والدین می باید از ابزار تحسین و توبیخ تنها در جهت تربیت کودکان استفاده کنند و حالات روحی ـ روانی خود را در مسأله تربیت دخالت ندهند; مانند پدر یا مادری که از چیزی ناراحت است و آتش خشم و غضبش را، بی هیچ توجیهی روی کودک خالی می کند!
هم از این روست که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ از تأدیب ]کودک[ به هنگام غضب نهی فرموده است.[6]
در برخی حالات، والدین باید توجه کنند تا با عملکرد نامطلوبشان آثار ضد تربیتی بر عقل و عواطف کودک بر جای نگذارند: مثلاً کودک ]به طور طبیعی[ با شکستن یک شیء گرانبها به شادی می پردازد; زیرا فکر می کند به کار زیبایی دست زده که توانسته با عمل شکستن، شیء واحد را به دو چیز تبدیل کند.
در نتیجه، خود را شایسته تحسین می یابد! حال آنکه به جای تحسین، با تنبیه و مجازات رو به رو می شود و چنین برخوردی او را غافلگیر کرده و این تنبیه تأثیرات منفی بر روحیه او بر جای می نهد. چنان که در حالات دیگر، گاه کودک، شایسته سرزنش، قهر یا تنبیه بدنی است.
دکتر اسپاک می گوید:
«کودکان در بسیاری از حالات به سبب آنکه والدین ]با اعمال مجازات[ به گستاخی آنان پایان بخشیده اند، شادمان می شوند.»[7]
]اگرچه[ کودک در حالت بیماری نیازمند توجه بیشتری است، اما این اهتمام نباید از حد بگذرد و جنبه افراط و تفریط پیدا کند. بنابراین، نه اهتمام بیش از حد و نه عدم اهتمام; بلکه تعادل، بهتر و پسندیده تر است.
منظور از تعادل آن است که کودک متوجه باشد که توجه به او در حد معقولی صورت می گیرد; زیرا «روش مبالغه آمیزی که مادران به هنگام ابتلای کودکان به بیماری در پیش می گیرند، در بزرگسالی بر روحیه آنان تأثیر گذارده ... و آنان را کودکانی دلشکسته و افسرده که با کوچک ترین نارسایی زبان به شکوه می گشایند، بار می آورد.»[8]
بایسته است که وحدت و یکسانی روش تربیتی ای که والدین براساس آن به تربیت کودک می پردازند، ]در هر حال[ مراعات شود، تا کودک نیز درستی و نادرستی رفتارها و عملکردهایش را تشخیص دهد. بر این اساس، اگر پدر به سبب خطای مشخصی کودک را مؤاخذه کرد، مادر نباید با او به مخالفت برخیزد.
تعریف و تمجید نیز همین حالت را دارد; ]یعنی اگر یکی از آن دو به واسطه انجام عمل مورد پسندی به تعریف از کودک پرداخت، دیگری نباید پیش روی او با وی به مخالفت برخیزد و مثلاً یکی از خطاهای کودک را به رخ بکشد[ زیرا «ناهنجاریهای رفتاری و بیماریهای روحی ای که گریبانگیر کودک در دوره خردسالی و متوجه شخص بزرگسال در آینده ]زندگی[اش می شود، نتیجه برخورد نادرست والدین است ... مانند تناقضات موجود در شیوه برخورد ]والدین با کودکان [همچون تردید داشتن در گذشت کردن و خشونت ورزیدن ... و نوازش کردن و بی توجهی که نتیجه این تحولات یا پدید آمدن روحیه دشمنی و بزهکاری و سردی عاطفه و شکست و وسواس از سویی یا اعتماد بی مورد به دیگران و رفتارهای راحت طلبانه و ضعف شخصیت از سویی دیگر است.»[9]
ششم: رعایت عدالت میان کودکان
]به طور طبیعی[ فرزند نخست در خانواده بیشتر مورد توجه و محبت والدین قرار می گیرد; زیرا او کودک اول و تنها فرزند خانواده است; از این رو مهر و محبت بیشتری را به خود جلب می کند و اغلب اوقات، والدین نیازهای مادی و معنوی او را ]به سرعت[ تأمین می نمایند. پدر و مادر برای آنکه یگانه فرزندشان به آرزوهایش برسد، سعی دارند از همه ابزارها و وسایل استفاده کنند و تمامی نیازمندی هایش را از لباس گرفته تا اسباب بازی و غیره ]برایش[ فراهم آورند.
فرزند نخست، در اغلب اوقات ]تنها[ همدم و همراه پدر و مادر یا هر دو است و به دیگر سخن، به تمام معنا مورد توجه و نازپرورده است.
کودکی با این خصوصیات و این میزان از عنایت، چندی بعد با تولد فرزند دوم، با مشکل عمده ای مواجه می شود و ]از اینجاست که[ ترس از کودک دوم در دلش ریشه می دواند; زیرا فرزند دوم را به زودی در همه چیز رقیب خود خواهد یافت; رقیبی که در دایره محبت و عنایت والدین، در جایگاهش به اعتبار تنها فرزند و در بازیها و بازیچه هایش با او به رقابت خواهد پرداخت.
والدین می باید از ابزار تحسین و توبیخ تنها در جهت تربیت کودکان استفاده کنند و حالات روحی ـ روانی خود را در مسأله تربیت دخالت ندهند.
]از اینجاست که[ در نخستین روز تولد فرزند دوم، علایم حسادت در او پدیدار خواهد شد; زیرا در آغازین روزهای ولادت کودک دوم، والدین ]به ویژه پدر[ به شدت سرگرم اداره وضع موجود و در اندیشه سلامت مادر و نوزادند.
از این رو اگر پدر و مادر به این پدیده توجه نکنند ]و جلویش را نگیرند[، حسادت فرزند اول، نسبت به فرزند دوم رفته رفته به تنفر و دشمنی با او خواهد انجامید و این خصومت بر وضعیت روحی و عاطفی او اثر خواهد گذارد و هر چه قدر عنایت والدین به طفل دوم بیشتر شده و فرزند نخست از دایره محبت آنان بیرون ماند، آتش کینه در دل وی تیزتر خواهد شد.
از این رو، والدین باید مراقب باشند تا چنین اتفاقی رخ ندهد. آنان می باید نسبت به فرزند نخست، همان توجه و محبتی را که به فرزند دوم ابراز می کنند، اظهار کرده و به وی بفهمانند که دوستش دارند. نیز باید به او بیاموزند که کودک دوم را دوست داشته باشد و وی را متقاعد سازند که فرزند دوم به زودی برادر یا خواهر وی و مایه تسلی خاطر و یاور او خواهد گردید و در جلب محبت پدر و مادر رقیبی برای او نخواهد بود.
پدر و مادر این حقیقت را باید در عمل به اثبات برسانند. به اینکه مادر ]مثلاً[ فرزند نخست را در آغوش بگیرد و ببوسد و پدر نیازمندیهایش را برطرف کند و برایش اسباب بازیهای جدید بخرد و کارهایی از این دست که حاکی از توجه حقیقی والدین به اوست، ]انجام دهند.[
بهترین راه حل این مشکل، برقراری عدالت و برابری میان کودک نخست و دوم است. چنین رفتاری، کودک نخست را از درافتادن به ورطه تنفر و خصومت مصون خواهد داشت و نیز به تدریج که آن دو بزرگ تر می شوند، اهمیت عدالت و مساوات را بیشتر درک خواهند کرد; زیرا عواطف و قوای ادراکی آنان به مرور تقویت شده و پختگی عقلی و زبانی خواهند یافت که این، موجب می شود آنان، معنای عدالت و مساوات را درک کنند و مصادیق عینی این دو مفهوم را تشخیص دهند.
در روایات بسیاری تأکید شده که با فرزندان خود به عدالت رفتار کرده و آنان را با این مفهوم آشنا سازید. رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمود:
«اِعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ کَما تُحِبُّونَ اَنْ یَعْدِلُوا بَیْنَکُمْ فِی الْبِرِّ وَ اللُّطْفِ.»[10]
«با فرزندانتان به عدالت رفتار کنید، همان گونه که دوست دارید دیگران در میانتان در نیکی و لطف به عدالت رفتار کنند.»
برقراری عدالت در میان کودکان تجزیه پذیر و نسبی نبوده، بلکه عام و فراگیر است. این مسأله شامل تمام ابعاد زندگی پیرامون آنان، چه در بعد مادی و معنوی خواهد بود; یعنی در برآوردن نیازهای مادی و معنوی همانند محبت و منزلت و توجه جدی به آنان. از رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ روایت است که حضرت مردی را دید که دو پسر داشت، یکی را بوسید و دیگری را نبوسید. فرمود:
«فَهَلاّ ساوَیْتَ بَیْنَهُما؟»
«چرا مساوات را میان آنان رعایت نکردی؟!»
نیز از آن حضرت است که فرمود:
«اِنَّ اللّهَ تعالی یُحِبُّ اَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ حَتّی فی الْقُبَلِ.»
«خدای شکوهمند دوست دارد که میان فرزندانتان حتی در بوسیدنها به عدالت رفتار کنید.»
حضرت در همه چیز، حتی در خرید هدیه برای کودکان; چه خوردنی و نوشیدنی و چه لباس و اسباب بازی و غیره به رعایت عدالت تأکید ورزیده است. چنان که فرمود:
«ساوُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ فِی الْعَطیَّةِ، فَلَوْ کُنْتُ مُفْضِلاً اَحَداً لَفَضَّلْتُ النِّساءَ.»
«در هدیه دان به کودکان، مساوات را رعایت کنید. اگر من قرار بود در هدیه دادن کسی را مقدم بدارم، بی گمان زنان و دختران را مقدم می داشتم.»
نیز فرمود:
«اِعْدِلُوا بَیْنَ اَوْلادِکُمْ فِی النِّحَلِ کَما تُحِبُّونَ اَنْ یَعْدِلُوا بَیْنَکُمْ فِی الْبِرِّ وَ اللُّطْف.»
«در عطایا میان فرزندان خود عدالت ورزید، چنان که دوست دارید ]مردم[ در نیکی و لطف میانتان به عدالت رفتار کنند.»
مقصود از عدالتورزی، برتری ننهادن میان کودکان نیست; چه آنکه برخی کودکان از مقبولیت بیشتری نزد والدین برخوردارند. رُفاعه اسدی از حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا مردی که پسرانی متعدد از بیش از یک مادر دارد، می تواند یکی را بر دیگران برتری نهد؟ حضرت فرمود:
«نَعَمْ، لا بأس به، قد کان ابی ـ علیه السلام ـ یُفَضِّلُنی عَلی اَخی عبدالله.»[11]
«آری، ایرادی ندارد. همانا پدرم ـ علیه السلام ـ مرا بر برادرم عبدالله بن جعفر برتر می نهاد.»
این برتری نهادن برخی بر برخی دیگر می باید نزد خود کودکان نمود پیدا نکند، بلکه در احساسات قلبی والدین پنهان بماند. اما در واقع، نباید جز به عدالت و مساوات با کودکان برخورد شود، چنان که حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«واللّه لاَُصانِعُ بعض وُلْدی وَ اَجْلِسه عَلی فخذی وَ اَکْثِرُ له المحَبَّة وَ اَکْثِرُ له الشُّکْر، وَ اَنَّ الْحَقَّ لغیره من ولدی، ولکن محافظةً علیه منه و من غیره لِئَلاّ یصنعوا به ما صَنَعَ بیوسف اخوته.»[12]
«پدرم می فرمود: سوگند به خدا که من برخلاف میل باطنی ام با برخی فرزندانم بیشتر خوش رفتاری کرده، او را روی زانویم می نشانم و بیشتر بدو ابراز محبت کرده و تشکر می کنم; حال آنکه این همه حق دیگر فرزندان است. لیکن این کارها برای آن است که فرزندان شایسته را از شرّ این ]ناشایست[ حفظ کنم تا چنان نکند که برادران یوسف با یوسف کردند.»[13]
زیرا رعایت نکردن عدالت تأثیر منفی بر روحیه کودکان خواهد نهاد و تنفر و کینه توزی را در ضمیر آنان بارور خواهد ساخت و در نهایت به دشمنیِ پایدار و موضع گیری ناسالم هر یک علیه دیگری منجر خواهد شد; چنان که برادران یوسف با وی چنین کردند، آن گاه که ]از شدت کینهو نفرت[ او را به چاه انداختند.
سیره معصومان ـ علیهم السلام ـ در طول تاریخ براساس گسترش عدالت میان کودکان استوار بوده است; چه کودکانی که با یکدیگر برادر بوده اند و چه خویشاوند. از عبدالله بن عباس نقل است که گفت:
«من نزد پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بودم، در حالی که آن حضرت بر پای راستش حسین بن علی ـ علیه السلام ـ و بر پای چپش ابراهیم فرزند خودش را نشانده بود و گاهی این را می بوسید و گاهی آن را.»[14]
آری، ابراهیم، پسر رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و حسین ـ علیه السلام ـ فرزند دخترش بود، و با این همه، آن حضرت اختلاف در روابط را به کناری نهاد و در شیوه رفتار با آنان، فرقی میانشان ننهاد.
در روایتی وارد شده است که حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ در حال نماز بود که حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ بر پشت مبارکش سوار شدند، همین که حضرت سر از سجده بر می داشت آن دو را به آرامی گرفته بر زمین می نهاد و باز که به سجده می رفت بر پشتش سوار می شدند، و آن گاه که نماز را به پایان رسانید، یکی را بر پای چپش نشانید و دیگری را بر پای راستش.[15]
در روایت است که حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بر منبر وعظ و خطابه نشسته بود که حسن و حسین (علیهما السلام) ـ را که کودک بودند ـ دید. آن دو راه می رفتند و سکندری می خوردند و بیم افتادنشان می رفت. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ از منبر فرود آمده، در آغوششان گرفت و پیش روی خود نشانید.[16]
از مصداقهای عدالت و مساوات، عدم مقایسه میان کودکان است; مقایسه در صفات جسمی، معنوی و روحی شان. از این رو، گفتن چنین جمله هایی که: فلانی زیباتر یا تیزهوش تر و زیرک تر یا خوش اخلاق تر از فلانی است، ناصواب است; زیرا چنین سخنانی ریشه کینه توزی را تقویت خواهد کرد; چه آنکه مقایسه میان کودکان به «حسادت و رقابت برخی با برخی دیگر»[17]خواهد انجامید.
مقایسه، به از دست دادن اعتماد به نفس در میان برادران و همسالان منجر خواهد شد، حال آنکه عکس قضیه درست است. «عدم فرق گذاری در معاشرت ]با کودکان[ بزرگ ترین رُکن ایجاد جوّ تفاهم و اعتماد مشترک میان آنان و دیگر افراد خانواده است.»[18]
چه بسا ملاحظه می کنیم که پدرانی بدون هیچ قصد و غرضی چنین سخنانی را بر زبان می آورند: فلان فرزندم شبیه من است و آن دیگری نیست. حتی چنین مقایسه ای نیز کارکرد
زیاده روی در سرزنش و توبیخ، آتش لجاجت را تیزتر خواهد کرد.
خود را در انگیزش حسادت و رقابت خواهد داشت. از این رو بهتر آن است که از گفتن چنین جملاتی نیز اجتناب شود.
از مصادیق عدالتورزی میان کودکان، فرق ننهادن بین فرزند پسر و دختر است; زیرا فرق گذاری ]و برتر نهادن پسر بر دختر مثلاً[ تأثیر منفی بر روحیه دختر به جا خواهد نهاد و بذر دشمنی و حسادت را در دل خواهر و برادر بارور خواهد ساخت.
این فرق گذاری میان دختر و پسر، پدیده ای است که در اکثر مناطق رواج دارد; چه آنکه پدران و مادران به فرزند پسر بیش از دختر گرایش نشان می دهند و خواسته های فرزند ذکور را بیشتر برآورده می سازند. به منظور کم کردن از اهمیت چنین پدیده ای ]و مبارزه با آن[، در روایات، به فرزند دختر عنایت ویژه ای صورت گرفته است که این خود آموزه ای است برای پدران و مادران، چنان که ابن عباس از رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نقل کرده است:
«مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَری تحفةً فَحَمَلَها اِلی عِیالِهِ کانَ کَحامِلِ صدقة اِلی قوم محاویجَ، وَلْیَبْدَأْ بِالاِْناثِ قَبْلَ الذُّکُورِ ... .»[19]
«هر کس به بازار رفته، هدیه ای بخرد و برای خانواده اش ببرد، همچون رساننده صدقه به سوی گروه نیازمندان است، و باید زنان و دختران را بر پسران و مردان مقدم بدارد ... .»
تقسیم هدیه و مقدم داشتن فرزندان دختر، هیچ تأثیر منفی بر روحیه پسر بچه ها نخواهد گذاشت; زیرا آنان این مسأله را امری طبیعی می دانند که لاجرم می باید یکی شان مقدم داشته شود. اغلب اوقات پسر بچه هایی که از هدایای والدین خود برخوردار می شوند، چه ایشان را مقدم بدارند و چه مؤخر، به تفاوت نهادن میان پسر بچه ها و دختر بچه ها توجهی نداشته، اعتراضی نمی کنند.
رعایت عدالت میان کودکان، معنایش این نیست که اسلوبی را برای تشویق ]برخی از آنان [در پیش نگیریم; به اینکه هدیه اضافی ای برای کسی که کار شایسته ای انجام داده در نظر بگیریم. بلکه این افزونی برای تشویق کودک بر رفتار شایسته ضروری بوده و گاه در ایجاد رقابت مشروع میان کودکان، سودمند است و تأثیر منفی بر روحیه آنان به جا نگذاشته و آن را امری مشروع و حقی طبیعی تلقی می کنند.
البته والدین باید مراقب باشند که در رفتار با کودکان، آشنایی دقیقی با روحیات آنان کسب کنند و از روشهای ابتکاری درست و نتیجه بخشی به منظور تشویق هماهنگ با حالات روحی ـ روانی شان کمک بگیرند تا کودکان احساس تبعیض و عدم رعایت عدالت نکنند. اگرچه با تحقّق عدالت و برابری میان کودکان، نمی توان از برخی نمودهای منفی چون مشاجره و کتک کاری میان آنان جلوگیری کرد.
این یک پدیده طبیعی است که در اغلب اوقات در اکثر خانواده ها اتفاق می افتد و هر یک از کودکان، برادر یا خواهرش را مقصر یا شروع کننده درگیری قلمداد می کند. در چنین حالاتی، پدر و مادر وظیفه دارند به بررسی ]دقیق[ موضوع پرداخته و به این مناقشات و درگیریها به عنوان یک حالت طبیعی نگاه کنند.
با این دیدگاه است که مسأله بسیار طبیعی و ساده برگزار شده و بهتر آن است که والدین برای رفع آن اقدام نکنند و کودکان را به حال خود بگذارند تا مشکلشان را خود برطرف نمایند، و صحیح نیست که والدین یا یکی از آن دو به سان قاضی میانشان حکم کنند; زیرا صدور حکم و حق دادن به یکی از دو طرف دعوا، با زمینه تطبیق عدالت و برابری میان کودکان سازگار نیست.
اما اگر نزاع و درگیری بارها یا در طول روز ادامه یابد، یا شدید و برای بچه ها خطرناک باشد، در اینجا نوبت به والدین می رسد که در رفع آن ایفای نقش کنند. بدین صورت که به هر دو طرف امر کنند تا به سرعت به دعوا خاتمه دهند، یا آنکه توجهشان را به مسئله دیگری مشغول کنند، یا ]عملاً[ آن دو را از یکدیگر جدا سازند.
نیز اگر قضیه با در پیش گرفتن توبیخ و عقوبت معنوی حل می شود، بهتر است این نکته را نسبت به هر دو طرف و منطبق بر موازین عدالت میان کودکان، اعمال کنند.
ادامه دارد
________________________________________
[1]- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 320.
[2]- بحارالانوار، ج 23، ص 114.
[3]- الطفل بین الوراثة و التربیة، ج 2، ص 180 به نقل از: نحن و الابناء، ص 39.
[4]- علم النفس التربوی، دکتر فاخر عاقل، ص 535.
[5]- تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، ص 84.
[6]- ر.ک: بحارالانوار، ج 79، ص 102.
[7]- مشاکل الآباء، ص 75.
[8]- قاموس الطفل الطبّی، ص 278.
[9]- اضواء علی النفس البشریة، دکتر زین عباس عمارة، دارالثقافة، 1407 هـ ، طبع اول، ص 302.
[10]- مکارم الاخلاق، ص 220.
[11]- مکارم الاخلاق، ص 221.
[12]- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 626.
[13]- همان.
[14]- بحارالانوار، ج 43، ص 261.
[15]- همان، ص 275.
[16]- بحارالانوار، ج 43، ص 284.
[17]- حدیث الی الامّهات، ص 68.
[18]- قاموس الطفل الطبّی، ص 274.
[19]- مکارم الاخلاق، ص 221.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ