سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که خود را پیشواى مردم سازد پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش پردازد ، و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید باید به کردار ادب نماید ، و آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد ، شایسته‏تر به تعظیم است از آن که دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


ابراهام مزلو و خودشکوفایی(1)
مقدّمه
فلسفه انسان‏گرایی، شالوده‏ای برای کار ابراهام مزلو (1970ـ 1908 Abraham Maslow) به وجود آورد. مزلو اهل «بروکلین» نیویورک بود و در آن‏جا دانشنامه دکتری (Ph.D) در روان‏شناسی را اخذ کرد و در دانشگاه‏های «بروکلین» و «براندیز» به تدریس روان‏شناسی مشغول شد. مزلو در شمار مهم‏ترین نظریه‏پردازان «نهضت توانایی‏های انسان» است. او کسی است که این دیدگاه را به عنوان «نیروی سوم» در روان‏شناسی امریکا معرفی کرد. او سایر نیروها (نیروی اول، یعنی روان‏کاوی و نیروی دوم، یعنی رفتارگرایی) را به دلیل دید بدبینانه، منفی و محدودی که در مورد انسان داشتند، مورد انتقاد قرار داد و به جای آن معتقد بود که انسان‏ها اصولاً خوب یا خنثی هستند، ولی بد نیستند؛ یعنی در هر انسانی کششی به جانب رشد یا به کمال رساندن توانایی‏های نهفته وجود دارد و آسیب‏شناسی روانی حاصل انحراف یا نومیدی از این ماهیت اساسی انسان است.
علاوه بر این دید کلی، نظرات مزلو به دو دلیل اهمیت دارند:
اولاً، او در زمینه انگیزش انسان، نظری ارائه می‏کند که در آن بین نیازهای زیستی، مانند گرسنگی، خواب، تشنگی و نیازهای روان‏شناختی، همچون عزّت نفس، عواطف و تعلّق‏خاطر تفاوت قایل می‏شود. ما نمی‏توانیم به عنوان یک اندامواره زیستی بدون غذا و آب زندگی کنیم و نیز نمی‏توانیم به عنوان یک اندامواره روان‏شناختی بدون ارضای نیازهای دیگر به طور کامل رشد کنیم. مزلو بر این عقیده بود که روان‏شناسان بیش‏تر به نیازهای زیستی پرداخته‏اند و نظریه‏هایی ارائه کرده‏اند که بر اساس آن‏ها انسان فقط به کمبودها پاسخ می‏دهد و در جست‏وجوی کاهش تنش است.
ثانیا، دومین سهم مزلو مطالعه وسیع او در مورد افراد سالم، کامل و خودشکوفا بود. این افراد را در میان شخصیت‏های گذشته و حاضر می‏توان یافت. مزلو 38 چهره تاریخی و مشهور را، که از میان افراد معاصر شناخته شده‏تر و معروف‏تر بودند، انتخاب کرد. بعضی از این چهره‏های شاخص عبارتند از: ابراهام لینکلن، والت ویتمن، لودویک وان بتهوون، آلبرت انیشتن، الینور روزولت و توماس جفرسون. او معتقد بود که همگی این افراد به خود شکوفایی رسیده‏اند.
طبق دیدگاه مزلو، مقصّر اصلی در این‏که افراد معدودی قادر به شکوفا کردن استعدادهای بالقوّه خود می‏شوند، «جامعه» است که نمی‏تواند امکانات لازم را در این زمینه در اختیار افراد بگذارد. بنابراین، نتیجه می‏گیریم برای این‏که بیش‏تر بتوانیم استعدادهای بالقوّه خود را شکوفا سازیم، باید در تدارک ایجاد جامعه‏ای باشیم که در آن نیازهای هر فرد از لحاظ غذا، پوشاک، مسکن و امنیت به نحو مطلوب برطرف شوند. در چنین جامعه‏ای افراد به راحتی می‏توانند به احساس تعلّق خاطر، عشق و احترام نایل آیند و به لذت‏های زیبایی شناختی، آگاهی و دانستن برسند. چنین جامعه‏ای همان جامعه خوب انسان‏گرایانه موردنظر مزلو است.
ابراهام مزلو و خود شکوفایی(2)
ابراهام مزلو نظریه انگیزشی‏ای را توسعه داد که بر سخت کوشیدن برای رسیدن افراد به تمام استعدادهای بالقوّه به عنوان اساس انگیزش انسان تأکید دارد که این استعدادها علاوه بر خودشکوفایی، انگیزه‏های دیگری را نیز در برمی‏گیرند. مزلو (1943، 1959، 1965، 1971، 1973 و 1976) بحث کرد که هر نظریه جامع در انگیزش انسان باید فرد را به عنوان یک کل در نظر بگیرد. هیچ‏کس نمی‏تواند امیدوار باشد که پیچیدگی حالات انسان را به وسیله تبدیل رفتار به پاسخ‏های ویژه در شرایط ویژه بفهمد. تمامیت رفتار همچنین می‏تواند برای چندین حالت انگیزه یک دفعه و با هم به کار رود. بنابراین، برای نمونه رفتارهای جنسی ممکن است علاوه بر نیازهای روان‏شناختی مربوط به تعلّق و احترام، به نیازهای تنکردشناختی (فیزیولوژیکی) نیز خدمت کنند.
مزلو استدلال کرد که افراد به جای اهداف ظاهری و صوری، باید درصدد فهم اهداف غایی رفتار برآیند؛ زیرا اهداف صوری برای هر رفتارِ مشاهده شده ممکن است کاملاً متفاوت از اهداف غایی باشند. این امر به طور تلویحی اشاره دارد بر این‏که همانند روش نظریه فروید،(3) انگیزه‏ها برای بیش‏تر رفتارهای ما ممکن است در سطح ناهشیار رخ دهند. اما برخلاف فروید، مزلو «ناهشیار» را در تعداد زیادی از واژه‏های مثبت به کار می‏برد. مزلو همانند راجرز،Rogers.c)) از تلاش برای رسیدن به کمال یا خودشکوفایی به عنوان مقصود نهایی رفتار بحث کرده است.
مزلو استدلال کرد که انگیزش انسان می‏تواند به جای مشاهده رفتار حیوان، به وسیله مشاهده رفتار انسان، بهتر مورد مطالعه قرار گیرد. مشاهدات مزلو او را به این نتیجه هدایت کردند که نیازهای انسان می‏توانند بر حسب «سلسله مراتب نیازها»(4) فهمیده شوند. نیازهای پایین‏تر بر روی سلسله مراتب، قوی‏تر هستند و باید پیش از این‏که نیازهای بالاتر بر روی سلسله مراتب به راه بیفتند، ارضا شوند. با این حال، مزلو از سلسله مراتب نیازها به عنوان یک مجموعه خشک و انعطاف‏ناپذیر بحث نکرده است؛ یعنی یک شخص می‏تواند تا حدی نیازهای پایین‏تر را ارضا کند و سپس به نیازهای بالاتر اجازه دهد تا حدّی فعّال گردند. مزلو از ارضای نیازها بر روی سلسله مراتب به طریقه احتمالی بحث کرده است. اگر یک نیازِ پایین‏تر در بیش‏تر اوقات (مثلاً، 85% موارد) ارضا شده باشد، آن نیاز تأثیر کمی بر رفتار خواهد داشت، در حالی که زمانی دیگر، نیازهای بالاتری که کم‏تر ارضا شده‏اند، تأثیر زیادتری بر رفتار خواهند داشت. تصویر 1 سلسله مراتب نیازهای مزلو را نشان می‏دهد.
سلسله مراتب نیازها
نیازهای تنکردشناختی:(5) نیازهایی که معمولاً برای نظریه انگیزشی نقطه آغاز تلقّی می‏شوند، در اصطلاح، «نیازهای تنکردشناختی» نامیده می‏شوند. اگر نیازهایی از قبیل گرسنگی یا تشنگی به قدر کافی براورده نشده باشند، نیازهای مافوق آن‏ها در سلسله مراتب، بر حسب رفتار تنظیم شده به زمینه و حاشیه رانده می‏شوند، فرد در موقعیت اضطراری قرار می‏گیرد و تمام وجودش زیر سلطه نیاز قرار می‏گیرد. برای مثال، برای شخصی که در حدّ افراط و به طور خطرناکی گرسنه است، هیچ دل‏بستگی جز غذا وجود ندارد. او دایم به غذا فکر می‏کند، خواب غذا را می‏بیند و درباره غذا صحبت می‏کند.
مزلو اعتقاد داشت که نیازهای تنکردشناختی برای بیش‏تر افراد در جامعه ما به اندازه کافی براورده می‏شوند. زمانی که این نیازها ارضا شوند، بی‏درنگ نیاز بعدی بر روی سلسله مراتب به عنوان یک نیروی مسلّط در رفتار مهار شده و جهت یافته پدیدار می‏شود و بر اندام حکمفرما می‏گردد.
نیازهای ایمنی:(6) این نیازها معرّف نیاز برای ایمنی یا امنیت در جامعه ما می‏باشند. همانند نیازهای تنکردشناختی، نیازهای ایمنی در وهله اول، در موقعیت‏های اضطراری به راه می‏افتند. زمانی‏که زندگی شخصی در معرض خطر است، نیازهای بالاتر کم اهمیت می‏شوند و رفتار ما تلاش‏های ما را برای ایمن ماندن منعکس می‏کند. نمونه‏ای که برای این مطلب اخیرا اتفاق افتاد، زمانی بود که باقی‏مانده تند باد منجر به طوفان وسیعی در مجاورت ما شد؛ تعدادی از همسایگان ما متحمّل خسارت هزاران دلاری خانه‏شان شدند؛ در زمان طوفان، ضرر مادی آن‏ها برایشان کم اهمیت بود؛ زیرا فرار از طوفان تمام آن چیزی بود که برای آن‏ها اهمیت داشت. بنابراین، در وهله نخست در زمان‏های اضطراری، نیازهای ایمنی بر رفتار ما سلطه دارند. با وجود این، مزلو معتقد بود که
تجلّی نیازهای ایمنی در تمایل افراد برای داشتن شغل مطمئن و دایمی در محیط‏های آشنا، علاقه به داشتن حساب پس‏انداز و بیمه نیز مشاهده می‏شود. نیازهای ایمنی بیش از همه در کودکان آشکار هستند؛ همان‏گونه که وقتی نوزادی به طور ناگهانی بیفتد، داد و فریاد برمی‏آورد و گریه می‏کند، یا با ورود فرد غریبه‏ای به اتاق خود از جای خود می‏پرد و می‏ترسد.
مزلو اعتقاد داشت که نیازهای ایمنی در جامعه ما برای بیش‏تر بزرگ‏سالان به قدر کافی براورده شده‏اند. از این‏رو، این نیازها به طور طبیعی بر رفتار تسلّطی ندارند. با وجود این، طبق گفته مزلو، برخی از انواع روان رنجوری، همانند عدم ارضای این نیازها، می‏تواند فهمیده شود. در حالت عدم ارضا، فرد طوری واکنش نشان می‏دهد که گویا او همواره در یک موقعیت تهدیدآمیز قرار دارد. مزلو مطرح کرد که روان رنجوری‏های وسواسی ـ بی‏اختیار، رفتاری را نشان می‏دهند که به واسطه عدم ارضای نیازهای ایمنی به وجود آمده‏اند.
نیازهای مربوط به عشق یا تعلّق:(7) زمانی‏که نیازهای ایمنی به قدر کافی ارضا شده باشند، آن‏ها در جهت رفتار بی‏اهمیت می‏شوند و نیازهای مربوط به عشق یا تعلّق ظاهر می‏شوند. این نیازها اشتیاق به ارتباطات محبت‏آمیز، نیاز به احساس بخشی از گروه بودن، یا احساس تعلّق داشتن به فردی را در برمی‏گیرند. نیازهای عشق به معنای نیازهای جنسی (که صرفا یک نیاز تنکردشناختی می‏باشد) نیستند، گرچه رابطه و صمیمیت جنسی می‏تواند به ارضای نیاز به تعلّق فرد خدمت کند. نیازهای عشق شامل دوست داشتن و دوست داشته شدن می‏شوند.
ممکن است شخص احساس تعلّق را به شیوه‏های متفاوتی به دست آورد. ازدواج، شغل یا پذیرش در گروه خاصی همچون انجمن برادری، انجمن زنان و دختران، گروه شهری و محلّی می‏تواند به این نیاز خدمت کند. طبق گفته مزلو، عقیم گذاشتن نیازهای مربوط به عشق منجر به ناسازگاری رفتاری و آسیب‏های شدید روانی می‏شود و اصلی‏ترین علت مشکلات رفتاری جامعه ما می‏باشد.
نیازهای مربوط به احترام و عزّت نفس:(8) اگر نیازهای مربوط به عشق به قدر کافی براورده شده باشند، آن‏ها نیز به داخل زمینه در ارتباط با رفتار راهنمایی شده، رها می‏گردند و نیازهای مربوط به احترام و عزّت نفس پدیدار می‏شوند. همه افراد جامعه به یک ارزشیابی مثبت و معمولاً عالی از خودشان علاقه دارند. می‏توان این ارزشیابی را به دو زیر طبقه تقسیم کرد:
1. نیاز به احترام به خود و عزّت نفس؛
2. احترام گرفتن از افراد دیگر.
نیاز به احترام به خود و عزّت نفس موجب تمایل به پیشرفت، قدرت، اعتماد و اطمینان، استقلال و آزادی می‏شود. به نظر می‏رسد نیاز به عزّت نفس، هسته اصلی‏اش علاقه به احساس ارزشمند بودن باشد و شباهت زیادی به مفهوم توجه و احترام مثبت راجرز دارد. نیاز مرتبط با احترام گرفتن از سوی افراد دیگر شامل علاقه به شهرت، اعتبار و موقعیت و آوازه و معروفیت، قدردانی از توانایی‏های فرد از جانب دیگران و احساس با اهمیت بودن می‏شود.
موقعی که نیازهای مربوط به احترام به خود و عزّت نفس براورده شوند، احساساتی همانند اعتماد به نفس و خود ارزشمندی در فرد به وجود می‏آیند و فرد خود را دارای هدف در این جهان می‏بیند. و زمانی که به این نیازها بی‏اعتنایی شود، ناسازگاری‏هایی از قبیل احساس حقارت، ضعف و درماندگی اتقاق می‏افتند. فقدان عزّت نفس منجر به احساس دل‏سردی و کم اهمیتی در فرد می‏شود و این نیز به نوبه خود در فرد احساس خود کم‏ارزشی را به وجود می‏آورد. یکی از حدس‏هایی که مزلو برای شروع افسردگی مطرح می‏کند، ارضای ناکافی نیازهای مربوط به عزّت نفس می‏باشد.
انگیزش کمبود و محرومیت(9)
چهار مرتبه نخستین بر روی سلسله مراتب نیازهای مزلو، نیازهایی را تشکیل داده است که باید ارضا شوند، پیش از آن‏که فردی به سطح نهایی، یعنی سطح خودشکوفایی، برسد. مزلو این نیازها را ناشی از کمبودهایی در زندگی افراد در نظر گرفته است؛ یعنی رفتارهای مرتبط با چهار طبقه نخستین به واسطه محروم شدن از آنچه برای رشدِ کامل و تمام عیار، لازم و ضروری است، برانگیخته می‏شوند. رفتارها کوشش‏هایی را برای پرکردن نیازهایی که به هر حال گفته شده که به واسطه انگیزشِ کمبود و محرومیت فعال شده‏اند، تولید می‏کنند.
مزلو خاطرنشان کرده که گرچه دستوراتی که در آن چهار مرتبه‏اند برای بیش‏تر افراد صادق می‏باشند، اما موارد استثنا نیز وجود دارند. معمولی‏ترین مورد استثنا آن‏جاست که برای بعضی افراد نیازهای مربوط به احترام و عزّت نفس بر نیازهای مربوط به عشق، سبقت گرفته است. برای چنین افرادی، آنچه در ابتدا ضرورت دارد؛ احساس ارزشمند بودن است، پیش از این‏که آن‏ها بتوانند نیازهای مربوط به عشق را ارضا نمایند.
مزلو همچنین معتقد بود: برای بعضی افراد که در سطح تنکردشناختی به طور جدّی محروم می‏شوند، این امر موجب می‏شود که امکان پدیدار شدن نیازهای بالاتر هرگز برایشان به وجود نیاید. برای این افراد، همین قدر کفایت می‏کند که چیزی به دست آورند و به قدر کافی بخورند. به عبارت دیگر، مزلو همچنین معتقد بود: افرادی که همیشه نیازهای اساسی‏شان ارضا شده باشد، بعدها، کم‏تر تحت تأثیر آن نیازها قرار خواهند گرفت. این امر ممکن است رفتار شهیدانی را که کمبودها و محرومیت‏ها را به خاطر افکار و عقاید بلندشان تحمّل می‏کنند، تبیین نماید. مزلو اعتقاد داشت که شهیدان بهتر می‏توانند در مقابل کمبودها و محرومیت‏ها مقاومت نمایند؛ زیرا نیازهایشان معمولاً به نحو احسن در زندگی گذشته‏شان براورده شده بودند و از این‏رو، بعدها آن نیازها را در مقابل این نیازها از هم جدا می‏کنند. با توجه به این مطلب، مزلو اعتقاد داشت که چهار سال نخست زندگی، بخصوص در ساختمان مقاومت و ایستادگی در مقابل محرومیت‏های بعدی مهم می‏باشند.
همان‏گونه که اشاره شد، لازم نیست هر سطحی از سلسله مراتب نیازها به طور کامل ارضا شود. چنان‏که نیازهای پایین تا حدی براورده شوند، نیازهای بالاتر تا اندازه‏ای پدیدار می‏شوند. همان‏سان که اگر نیازهای پایین بیش‏تر ارضا شوند، نیازهای بالاتر در مهار رفتار، بیش‏تر برجسته و چشمگیر می‏شوند. نهایت این‏که مزلو عقیده داشت بیش‏تر مردم از سلسله مراتب نیازها بی‏اطلاع هستند و نیازهایشان عمدتا ناهشیار می‏باشند.
خودشکوفایی
زمانی که فردی چهار مرتبه اولیه نیاز را ارضا کرد، مرتبه نهایی رشد، که مزلو آن را «خود شکوفایی» می‏نامد، فرا می‏رسد. در سطح خود شکوفایی، رفتار افراد بیش‏تر از سطوح پایین‏تر، به وسیله شرایط و حالات گوناگون برانگیخته می‏شوند.
افراد خودشکوفا تمام نیازهای کمبود و محرومیت در چهار سطح نخست سلسله مراتب نیازها را ارضا کرده‏اند. رفتار افراد خود شکوفا به عنوان نتیجه و پیامد، به وسیله مجموعه جدیدی از نیازها، که مزلو آن را «نیازهای بودن»(10) (انگیزش بودن(11) یا انگیزش والا(12)) می‏نامد، برانگیخته می‏شوند. این انگیزه‏های بودن ارزش‏هایی همچون حقیقت، صداقت و راست‏گویی، زیبایی و خوبی و نیکی هستند و آن‏ها به زندگی افراد خودشکوفا معنا می‏بخشند.
تصویری که مزلو از افراد خودشکوفا به ما می‏دهد، تصویر مثبتی است، افراد خودشکوفا به هیچ وجه به واسطه کمبود و محرومیت برانگیخته نمی‏شوند. اما برای رشد و ترقّی و رسیدن به تمام آنچه لایق و زیبنده آن‏هاست، برانگیخته می‏شوند. افراد خودشکوفا پیوسته مردم را تحریک می‏کنند که توانایی‏هایشان را آزمایش کنند و افق دیدشان را وسعت ببخشند.
مزلو اعتقاد داشت که فرایند رشد، افراد خودشکوفا را هدایت می‏کند وقت زیادی را صرف کنند و این‏که افراد خودشکوفا شصت یا بیش از شصت سال عمر می‏کنند. مزلو بر این باور بود که عدّه کمی از مردم جامعه ما به خودشکوفایی می‏رسند و تخمین زده است که کم‏تر از یک درصد جمعیت جامعه می‏توانند به خودشکوفایی برسند. (گوبله(13)، 1970)
ویژگی‏های افراد خودشکوفا(14)
مزلو تلاش و کوشش زیادی برای تعریف ویژگی‏های اصلی افراد خودشکوفا صرف کرد، (لاری(15)، 1973) او نتیجه مطالعه غیررسمی خود را روی آشنایان، دوستان و چهره‏های مشهور و تاریخی (مانند لینکلن(16) و جفرسون(17)) قرار داد. آزمودنی‏های مطالعه او دارای یک جنبه ایجابی و یک جنبه سلبی بودند. فقدان روان نژندی، روان‏پریشی و شخصیت دارای اختلال روانی از جمله معیارهای سلبی به شمار می‏رفتند. معیارهای ایجابی هم عبارت بودند از: نشانه‏های مثبت خودشکوفایی، که این ویژگی را تقریبا می‏توان به عنوان به کارگیری کامل استعدادها، ظرفیت‏ها و توانایی‏های افراد توصیف کرد. گرچه مزلو کاملاً به محدودیت‏ها و ماهیت ذهنی روشی که به کار می‏گرفت، آگاه بود، با این حال، اعتقاد داشت که اطلاعاتی که به دست آورده است علی‏رغم این محدودیت‏ها، دارای چنان ارزشی هستند که می‏توانند عمومی و مشهور گردند. مهم‏ترین ویژگی‏های افراد خودشکوفا، که مزلو تشخیص داده به قرار ذیل هستند:
1. درک بهتر واقعیت و برقراری رابطه آسان‏تر با آن؛
2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت؛
3. خودانگیختگی و خودجوشی؛
4. مسأله مداری؛
5. کناره‏گیری (نیاز به خلوت و تنهایی)؛
6. استقلال از فرهنگ و محیط؛
7. تازگی تقدیر و تحسین؛
8. تجربه عرفانی یا احساس عمیق؛
9. حس همدردی نسبت به نوع بشر؛
10. روابط صمیمی و نزدیک بین فردی؛
11. ساختار منشی دموکراتیک و مردمگرا؛
12. تشخیص بین وسایل و اهداف؛
13. احساس شوخ طبعی فلسفی و غیرخصمانه؛
14. خلاقیّت و آفرینندگی.
تعدادی از این ویژگی‏ها، از جمله مسأله‏مداری، تازگی تقدیر و تحسین، تجربه عرفانی و تشخیص بین هدف و وسیله را مورد بحث قرار خواهیم داد تا در روشن شدن تصور مزلو از افراد خودشکوفا به شما کمک نمایند.
مسأله‏مداری(18)
افراد خودشکوفایی، که مزلو درباره آن‏ها مطالعه کرده، معمولاً درباره مسائل مهمی که آن‏ها علاقه‏مند حلّ آن هستند، صحبت می‏کنند. این مسائل، مسائل خارج از خودشان می‏باشند و حاکی از چیزی شبیه رسالت و مأموریت در زندگی هستند که آن‏ها احساس می‏کنند ناگزیر به پایان رساندن آن می‏باشند. بیش‏تر مأموریت‏هایی که آن‏ها توصیف می‏کنند، چیزهایی نیستند که آن‏ها خواسته باشند انجامش دهند، بلکه چیزهایی هستند که آن‏ها احساس می‏کنند موظّف به انجام دادن آن می‏باشند. همچنین این تکالیف خودمدارانه نیستند، بلکه معمولاً مرتبط به مسائلی هستند که به خیر بشریت مربوط می‏شوند. برای نمونه، یک فرد خودشکوفا ممکن است برای یافتن دارویی برای درمان سرطان تلاش کند و ساعت‏های زیادی را در آزمایشگاه سپری کند، هرچند ترجیح می‏داد به انجام کار دیگری بپردازد.
یک جنبه مسأله‏مداری هم از طریق این واقعیت نشان داده می‏شود که افراد خودشکوفا معمولاً خود را نسبت به آنچه انجام دادند، تعریف می‏کنند. کارشان بخشی از هویّتشان می‏شود. در نتیجه، کارهایشان غالبا مستقل از پاداش‏های بیرونی است که آن‏ها دریافت می‏کنند. برای نمونه افراد خودشکوفا ممکن است درس دادن به بچه‏های درجه چهار را بر به دست آوردن یک شغل با حقوق بالا ترجیح دهند؛ صرفا به این دلیل که درس دادن بخشی از احساس مسؤولیت و هویّت آن‏ها می‏باشد.
استمرار تازگی تقدیر و تحسین(19)
افراد خودشکوفا این توانایی را دارند که بارها وقایع و رویدادها را تجربه کنند. آن‏ها تجربه‏های اساسی زندگی را دوست دارند و از زیبایی‏شان خسته نمی‏شوند. برای نمونه، آن‏ها به یک گُل قاصدک زیبا در روز بهاریِ با طراوت نگاه می‏کنند. (بقیّه ما واقعا میل داریم که آن گُل در چمن همسایه‏مان رشد کند.) این تازگی تقدیر و تحسین حتی به موقعیت کاری هم می‏تواند توسعه یابد تا این‏که آن‏ها بتوانند علاوه بر کار کردن یک خوشی و زیبایی [هم] پیدا کنند، کشفشان از زیبایی در اشیای ساده در دل‏بستگی آن به دنیا، غالبا ساده و بی‏آلایش و بچگانه است. با وجود این، مزلو خاطرنشان کرده است که این احساسات شدید و پرشور، که توسط افراد خودشکوفا تجربه شده، همیشه پیش نمی‏آیند، بلکه گاهی اتفاق می‏افتند.
تجربه عرفانی یا احساس عمیق(20)
افراد خودشکوفا گاهی دارای تجربیاتی می‏شوند که بهترین توصیف آن، عرفان یا عمیق شدن در طبیعت است که در اصطلاح به آن «تجربه‏های اوج»(21) می‏گویند. مزلو بر این باور بود که بیش‏تر افراد دارای تجربه‏های اوج هستند، اما افراد خودشکوفا آن را بیش‏تر اوقات با خود دارند.
به نظر می‏رسد که تجربه‏های اوج شامل فقدان آنی خود یا تعالی خود هستند. در نتیجه، در جریان این تجربه، یکی فقط احساس می‏کند، بدون این‏که احساساتش را به خودپنداره خودش نسبت دهد. در طول تجربه اوج، افراد دارای احساساتی مبنی بر گشوده شدن افق‏هایی نامحدود در برابر دیدگانشان، احساس همزمان قدرتمندی و ضعف، فقدان تطابق با زمان و مکان و احساس شدید وَجْد و جذبه هستند. به علاوه، تجربه اوج معمولاً به این اعتقاد رهنمون می‏شود که چیزی بسیار مهم و با ارزش اتفاق افتاده است که تأثیر بزرگی بر روی رفتار آتی فرد خواهد گذاشت.
مزلو خاطرنشان کرده است که تجربه «اوج» واکنش شدیدی را به وسیله موقعیت‏های معیّن نمایان می‏سازد. برای مثال، آزمودنی‏های او نشان دادند که تجربه اوج گاهی به وسیله اوج لذت جنسی یا حتی موسیقی سنّتی، می‏تواند واکنش شدیدی را نمایان سازد. مزلو دریافت که تجربه اوج برای والدین، گاهی در ارتباط با مشاهده تولّد کودک‏شان می‏باشد. با وجود این‏که تجربه اوج ممکن است به عنوان نتیجه موقعیّت معینی، معمولی‏تر باشد، ظاهرا آن‏ها می‏توانند تقریبا در هر موقعیتی اتفاق بیفتند.
تشخیص بین وسایل و اهداف(22)
افراد خودشکوفا علاقه‏مند به اهدافی هستند که با آن سر و کار دارند، اما در بسیاری از موارد، راهی که در اهداف دنبال می‏شود، خود یک هدف می‏شود. افراد خودشکوفا، هم از خود عمل و هم از محصول عمل، راضی و خشنود هستند.
مزلو دریافت که بیش‏تر افراد شکوفا شده، که او مطالعه کرده است، می‏توانند به عنوان افراد مذهبی و خداجو توصیف گردند، گرچه آن‏ها از یک جهت مذهبیِ رسمی نیستند. از بین افرادی که او مطالعه کرده است، تنها یک فرد خودش را به عنوان ملحد و منکر خدا توصیف کرد. برای اشخاص خودشکوفا، تشخیص بین وسایل و اهداف به طور عمده در ارتباط با اخلاق شخصی و اعتقادات محکم مذهبی و دینی می‏باشد.
بنابراین، افراد خودشکوفا افراد متمایز و جدایی هستند. آن‏ها بر نیازهای کمبود تسلّط دارند و به وسیله آنچه مزلو «انگیزش رشد»(23) نامیده، برانگیخته می‏شوند. چنین افرادی درصدد حلّ مسائل بیرون از خودشان هستند و نیز درصدد رسیدن به راستی و حقیقت، زیبایی، عدالت و ارزش‏های والای دیگر می‏باشند.
مزلو در نوشته‏های اخیرش (1971) به این نتیجه رسید که افراد خودشکوفا به طور واقعی دو نوع هستند که نسبت به تجربه اوج از هم متفاوتند. بعضی از افراد خودشکوفا دارای تجارب اوج کم‏تری هستند، در حالی‏که بعض دیگر اغلب دارای تجارب اوج می‏باشند. اشخاص خودشکوفایی که اوج را تجربه می‏کنند، افراد «متعالی» یا «اوجگرا»(24) نامیده می‏شوند و آن‏ها که این‏گونه نیستند «غیرمتعالی» یا «غیر اوجگرا»(25) نامیده می‏شوند. هم افراد اوجگرا و هم غیر اوجگرا بجز در کثرت وقوع تجارب اوج، در تمام ویژگی‏های افراد خودشکوفا سهیم هستند.
مزلو در توصیف دو نوع افراد خودشکوفا اظهار می‏دارد که خودشکوفایی دارای دو سطح می‏باشد. افراد خودشکوفای متعالی احتمالاً به نظر می‏رسد که خودشکوفاتر از افراد غیرمتعالی باشند. برای مثال، تجارب اوج برای افراد متعالی، مهم‏ترین جنبه زندگیشان می‏باشد. آن‏ها آگاهانه‏تر به وسیله «ارزش‏های بودن»(26) برانگیخته می‏شوند و آن‏ها فکر می‏کنند و صحبت می‏کنند، با زبانی که علاقه‏مند به صداقت، حقیقت، زیبایی و کمال می‏باشند. افراد متعالی به طور کامل‏تری تمام چیزها را مقدس و محترم می‏بینند و به احتمال زیاد، آن‏ها به غایت مذهبی هستند. آن‏ها همچنین نگرششان به دنیا از افراد غیرمتعالی، کلّی‏نگرتر می‏باشد و احتمال بیش‏تری دارد که حرمتشان توسط دیگران نگه داشته شود. به طور جالب توجّهی، مزلو بر این باور بود که افراد متعالی ممکن است نسبت به افراد غیرمتعالی کم‏تر خرسند و خوشحال باشند. او اظهار عقیده کرد که این امر به دلیل این است که توانایی آن‏ها برای دیدن نادانی و حماقت مردم به نحو روشن‏تری می‏باشد و تجربه نوعی رنج و غم بسیار عظیم نسبت به عجز و ناتوانی و شکست دیگران را با خود دارند.
نقد و بررسی بعضی از نظریات مزلو
به نظریه انگیزشی ابراهام مزلو انتقادهایی را وارد ساختند که در این‏جا پس از مطرح کردن انتقادها به بررسی آن‏ها می‏پردازیم:
1. پیش از مزلو نیز تمرکز مطالعات روان‏شناسی و نظریه‏های شخصیّت بر اشخاص نابهنجار و مریض استوار بود و دانشی که از این راه حاصل می‏شد به نیمی از حیطه روان‏شناسی انسانی، آن هم نیم تاریک‏تر و پایین‏تر آن محدود می‏شد. بدیهی است وقتی روان‏شناسان منحصرا به مطالعه افراد نوروتیک و معلول روانی بپردازند، یک روان‏شناسی ناقص عاید می‏شود و اصول آن قابل گسترش و تعمیم به همه انسان‏ها نیست (حدّ افراط). در نظریه انگیزشی مزلو هم که تمرکز و توجه اساسی روی انسان‏های کامل و خودشکوفا است، اصول و دانشی که از این راه حاصل می‏شود نیز قابل تعمیم و گسترش به همه انسان‏ها نمی‏باشد (حدّ تفریط).
به نظر می‏رسد که این انتقاد به نظریه مزلو وارد نباشد؛ چرا که می‏توان پاسخ داد معیارها و ویژگی‏هایی را که مزلو برای افراد و خودشکوفا مطرح می‏کند در حدّ نازل‏تر برای انسان‏های متوسط هم جاری می‏شود. اما معیارهایی که بر رفتار و گفتار و اندیشه افراد نابهنجار و مریض حاکم است، به انسان‏های بهنجار متوسط، قابل حمل نمی‏باشد.
برای اثبات این ادّعا، مؤیداتی در منابع دینی خود ما نیز وجود دارد؛ آن‏جا که حضرت علی علیه‏السلام را به عنوان «میزان الاعمال» انسان‏ها معرفی می‏کند. یعنی رفتار و گفتار و اندیشه انسان‏های عادی و متوسط با رفتار و گفتار و اندیشه حضرت علی علیه‏السلام به عنوان انسان کامل در یک ترازو قرار می‏گیرد و سنجیده می‏شود و بعد هم پاداش و کیفر به آن تعلّق می‏گیرد.
2. همان‏گونه که در متن ملاحظه شد، مزلو نیازهای انسان را دسته‏بندی می‏کند و بین آن‏ها رابطه طولی قایل می‏شود. وی عقیده داشت زمانی نوبت به نیازهای بالاتر می‏رسد که تا اندازه‏ای نیاز پایین‏تر تأمین شده باشد.
به نظر می‏رسد مطلب یادشده درباره غالب افراد معمولی درست است، ولی دارای کلیّت نیست و بستگی به آن دارد که شخص چگونه و چه مقدار با نیازهای خود کار کرده و روی آن‏ها ارزش‏گذاری کرده است؛ از این‏رو، ممکن است فردی واقعا از نظر نیازهای تنکردشناختی و جسمانی خود سخت تحت فشار باشد، ولی برخی نیازها و انگیزه‏ها برای او با اهمیت‏تر و ارزشمندتر باشند و ارضای آن‏ها را بر ارضای نیازهای پایین‏تر ترجیح دهد. ما نمونه این حقیقت را در فرهنگ خود، چه در گذشته و چه در حال، بسیار تجربه کرده‏ایم؛ مثلاً گفته‏اند: «شکم از طعام خالی دار تا در آن نور معرفت بینی.»
3. مزلو معتقد بود که انسان‏ها ذاتا خوب هستند و بد نمی‏باشند. برخی به این سخن مزلو اشکال گرفتند و گفتند: به نظر می‏رسد خوبی و بدی آدمی مربوط به رفتارهای ارادی و اختیاری اوست که با گزینش و اختیار خود انسان رقم می‏خورد، هرچند که در انسان میل به کمال وجود دارد و می‏تواند به کمالات عالی دست یابد.
ولی باید توجه داشت که با مراجعه به منابع دینی‏مان می‏توان به این نتیجه رسید که اشکال مزبور وارد نیست؛ چرا که در منابع دینی ما هم انسان‏ها ذاتا خوب معرفی شده‏اند. برای مثال، در روایتی آمده است: «کلُّ مولودٍ یولَدُ علی الفطرة حتّی یکون ابواهُ یهوّدانه و ینصّرانِهِ و یُمَجِّسانه»؛(27) هر بچه‏ای که به دنیا می‏آید بر فطرت توحید و خداشناسی است تا این‏که پدر و مادرش او را یهودی و مسیحی و مجوسی کند.»
از این حدیث شریف می‏توان این نتیجه را گرفت که چون فطرت هر بچه‏ای که متولّد می‏شود فطرت الهی است، بنابراین، انسان‏ها ذاتا خوب هستند و پلید و بد نمی‏باشند و این تأثیرات محیط خانوادگی و اجتماعی و در نهایت، اختیار و پذیرش خود فرد است که او را از جاده مستقیم هدایت به جاده انحرافی گمراهی و ضلالت می‏کشاند و او پلید و بد می‏شود.
4. مزلو درباره افراد خودشکوفا و ویژگی‏های آن‏ها صحبت کرده و نیز درباره افراد متعالی و اوج‏گرا که بزرگ‏ترین و بهترین مردان در تاریخ بشریت هستند سخن به میان آورده است، اما درباره انبیا و اولیای الهی که متعالی‏ترین انسان‏ها هستند و به بالاترین تجارب عرفانی نایل آمدند، سخنی به میان نیاورده است.
به نظر می‏رسد این اشکال، اشکالی بجا به مزلو و نظریه وی می‏باشد.
••• پی‏نوشت‏ها
*. Petri, L. Herbert, MOTIVATION, Theory, Research, and Applications (Towson State University, Baltimore, Maryland), THIRD EDITION.
1. Self- Actualization.
2. Freud,S.
3. hierarchy of needs.
4. Physiological needs.
5. safety needs.
6. love or belongingness needs.
7. esteem needs.
8. deprivation motivation.
9. being needs.
10. B- motivation.
11. metamotivation.
12. Goble.
13. characterisitics of the self- actualized person.
14. lowry.
15. lincoln, A.
16. Jefferson, T.
17. problem centering.
18. continued freshness of appreciation.
19. mystic experience or oceanic feeling.
20. peak experiences.
21. means and ends.
22. growth motivation.
23. transcender or peaker.
24. nontranscender or nonpeaker.
25. B.- values.
26ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 88.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ