سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس حکمت، همراهی با حقّ است و فرمان بردن از حقدار . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


احساس و تفکر
چکیده
نوشتار حاضر از دو بخش تشکیل شده است:
در بخش اول، نخست توضیحاتی پیرامون بحث هیجان و شناخت، پیشینه و وضعیت فعلیِ آن در روان شناسی آمده و سپس به طور خلاصه کتاب احساس و تفکر 1 ویراسته جوزف پی. فورگاس معرفی گردیده است.
در بخش دوم، گزیده ای از فصل نهم کتاب مزبور، که در مورد تأثیر حالت های خلقی و هیجانی بر شیوه تفکر و نیز نحوه پردازش اطلاعات می باشد، ارائه می گردد.
هربرت بلس ( Herbert Bless ) در این فصل یکی از جنبه های تأثیر هیجان بر تفکّر را به خوبی مورد بررسی قرار داده است. مطابق نظر نویسنده، که مؤیّد به شواهد تجربی نقل شده در این فصل نیز می باشد، حالت های هیجانی مثبت (شاد)، تکیه افراد بر افکار قالبی و قضاوت های کلیشه ای را بیشتر می کند و به عبارت دیگر، باعث نوعی سهل انگاری و مسامحه فکری می شود. این سهل انگاری لزوماً منفی و زیانبار نیست، بلکه می توان آن را نوعی مکانیزم انطباقی ارگانیزم در نحوه پردازش اطلاعات مربوط به روابط اجتماعی دانست.
معرفی موضوع و محتوای کتاب
تأثیر هیجان بر طرز تفکر و عمل ما در موقعیت های اجتماعی چیست؟ از زمان های بسیار دور، فلاسفه، نویسندگان و مردم عادی مسحور تعامل پیچیده احساس و تفکر (هیجان و شناخت) در امور انسانی بوده اند. از یک سو، غالباً فرض بر این بوده است که هیجان تأثیر مختل کننده و مضرّی بر تفکر و رفتار دارد، و بر این اساس، برخی نظریه پردازان اعتقاد پیدا کردند که هرگاه هیجان ها «مستقیماً در عمل دخیل باشند، معمولا باعث تضعیف یا انهدام فرایندهای عقلی ذهن می شوند.» (الستر، 1985، ص 379) از این رو، احساسات به منزله «عوامل نامعقول نفرت انگیزی در فرایند تصمیم گیری»، «نقش مزاحم» را بازی می کنند. (تودا، 1980، ص 133) حتی برخی ناتوانی انسان از درک و مدیریت کامل حالت های هیجانی اش را نشان دهنده نقیصه ای مصیبت بار در تکامل نوع بشر انگاشته اند. (کستلر، 1978)
در مقابل، دیدگاهی وجود دارد که باز بودن در مقابل احساسات را برای عقلانیت و تفکر اجتماعیِ کارآمد، مفید و حتی ضروری می داند، (داماسیو، 1994، دیسوزا، 1987، اوتلی و جنکینز، 1992) این نظرات منعکس کننده باور دیرپایی است که می گوید: «قلب برای خودش دلایلی دارد که عقل درک نمی کند.» (پاسکال، 1943، ص 113)
بدون تردید تعامل ظریف بین شناخت و هیجان، نیروی محرک ایجاد دستاوردهای هنری بزرگ در همه دوره ها بوده است. آنچه باعث تعجب است اینکه روان شناسان، علی رغم تئوری پردازی های نظری فراوان درباره ارتباط هیجان و شناخت، پژوهش تجربی در این زمینه را نسبتاً دیر شروع کرده اند.
شاید این نخستین بار است که در جهت فهم تأثیر حالات هیجانی بر افکار، قضاوت ها، و تصمیم هایمان، مسئله ای که مدّت ها علاقه و شیفتگی مردم عادی و فلاسفه را به یک میزان به خود جلب کرده است، یک پیشرفت واقعی را تجربه می کنیم.
گرچه روان شناسان بررسی پیوندهای چند جانبه بین هیجان، شناخت، و رفتار، را نسبتاً دیر شروع کردند، اما این رویکرد در مقابل روش سنّتی جداکردن هیجان، شناخت، و کردار به عنوان سه «قوه ذهن» که در قسمت اعظم تاریخچه روان شناسی غالب بوده است، (هیلگارد، 1980) حرف بسیاری برای گفتن دارد.
تبیین پدیده های هیجان / شناختی سیر تکاملی خود را از رویکردهای فلسفی و نظری اولیه به سمت تبیین های شناختی و پردازش اطلاعاتی که متأخرترند، از طریق نظریه پردازی های روان تحلیل گری و شرطی سازی (کلار و برن، 1974، فیشباخ و سینگر، 1957) طی کرده است.
درک ما از چگونگی تعامل حالت های هیجانی و شناخت، طی بیست سال گذشته رشد سریعی داشته است. مقالات این کتاب، به یک معنا بحث یکپارچه سازی روزآمدی از دستاوردهای عمده تحقیقات هیجان ـ شناختی اخیر می باشند.
اولین نیروی محرک عمده برای تحقیقات تجربی پیونددهنده احساسات و تفکر (هیجان و شناخت) متعلق به شواهد تحقیقاتی چشمگیری است که تأثیرات تجانس هیجانی بر یادگیری، حافظه، تداعی ها، و قضاوت ها را در اوایل دهه 1980 نشان داد. 2 فرضیه های اولیه درباب هیجان (باور، 1981) شرح مطبوع و موجزی از بسیاری پدیده های مربوط به تجانس خلقی، از جمله اثرات مربوط به قضاوت ارائه نمودند. (فورگاس و باور، 1987، سدی کیدز، 1995) البته جریان تحقیقات به سرعت از شیفتگی اولیه نسبت به تجانس هیجانی به سمت کشف مسائل متعدد دیگری درباب پیوند هیجان و شناخت رشد پیدا کردند. این تحقیقات برخی از موضوعات اصلی مورد بحث در این کتاب را در برمی گیرد; همچون تحقیقات مربوط به آثار پردازش اطلاعاتی هیجان. 3
پیشرفت سریعی نیز در بررسی مکانیزم های شناختی و انگیزشی تولیدکننده آثار مربوط به عدم تجانس شناختی 4 و مطالعه اثر هیجان در بازنمایی و استفاده از ساختارهای دانش اجتماعی (شاورز، نیدنتال و هالبرشتات، گرنولد و دیگران) حاصل شده است.
یکی از موضوعات وحدت بخش کلیدی در این کتاب، روشی است که در چند فصل آن برای تصویرسازی جدید، پویا و تعاملی در مورد پدیده های هیجانی و شناختی به کار رفته است. زایونک در فصل دوم کتاب نمایی کلی و چکیده ای سنجیده از مسائل عمده مورد بحث در دهه 1980 و وضعیت کنونی شواهد تجربی ارائه می دهد. نوشته وی حاکی از این است که شواهد فیزیولوژیکی، عصب روان شناختی، و عصب کالبدشناختی که درباره نقش هیجان در تفکر و رفتار اجتماعی به دست آمده، دست مایه قابل ملاحظه ای برای مفهوم سازی های معاصر در مورد تعامل هیجان / شناخت فراهم آورده است.
دیدگاه روان شناسان در مورد هیجان در بیست سال گذشته در معرض یک تغییر و تحول بنیادین قرار داشته است و اکنون علاقه رو به رشدی به پذیرش این عقیده وجود دارد که پاسخ های هیجانی ابزار مفید و حتی لازمی در تعامل با محیط اجتماعی اند. (داماسیو، 1994) چنان که زایونک خاطر نشان می سازد، شواهد نیرومندی وجود دارد بر اینکه پاسخ های ارزیابانه هیجانی غالباً می توانند به صورتی سریع، خودکار، و بسیار انطباقی حتی در غیاب تأمّل شناختی استنباطی نیز تولید شوند.
بنابراین، تحقیقات انجام شده در طی این دو دهه به بروز یک تغییر اساسی در نگرش ما نسبت به ماهیت و کارکردهای هیجان کمک نموده است. برخلاف غفلت نسبی از پدیده های هیجانی که در قسمت اعظم تاریخچه کوتاه روان شناسی رخ داد، (هیلگارد، 1980) اکنون هیجان دوباره به جریان غالب تحقیقات روان شناختی ملحق شده است. به عبارت دیگر، سیر تحولات روان شناختی دو دهه گذشته را می توان به منزله حرکت تدریجی پدیده های هیجانی از پیرامون به مرکز نظریه پردازی روان شناختی به همراه رهایی تحقیقات هیجانی از سیطره اولیه استعارات شناختی و پردازش اطلاعاتی تلقّی نمود.
البته این نیز اشتباه است که بخواهیم همان گونه که در سال های اولیه دهه 1980 مطرح شد، تصور کنیم رابطه بین هیجان و شناخت، اساساً مربوط به مسئله تقدّم و تأخر یا استقلال و وابستگی است. (لازاروس، 1984، زایونک، 1980 همین کتاب) تحقیقاتی که در بیشتر فصل های کتاب گزارش شده است، این مطلب را با قوّت مطرح می کند که رابطه هیجان / شناخت اساساً یک رابطه متقابل است. 5 مثلا، چنان که بلاسکوبیک و سندس گزارش کرده اند، فرایندهای ارزیابی شناختی با ایجاد یک تفاوت بحرانی موجب پدید آمدن واکنش های احشایی به موقعیت های چالش و تهدیدی که تفاوت ظریفی دارند نیز می شوند.
رشد سریع تحقیقات هیجانی / شناختی که در اینجا مورد بررسی قرار گرفته است، تأثیر عمده ای نه تنها بر درک ما از پدیده های هیجانی، بلکه بر دیدگاه های معاصر در مورد ماهیت فرایندهای اساسی شناخت اجتماعی نیز بر جا گذاشته است. اولین بار است که می توانیم حالت های هیجانی را به عنوان منبع مستقل و با اهمیتی از اطلاعات کارکردی و درون دادی برای وظایف مربوط به قضاوت واقع گرایانه و پردازش اطلاعات، و نه صرفاً به منزله منبعی از مزاحمت و اختلال در شناخت آرمانیِ عاری از هیجان ملاحظه کنیم (برونر، 1957، نایسر، 1982) با گسترش همه جانبه نظریه های پردازش اطلاعات شناختی، تحلیل دقیق و موشکافانه نقش واکنش های هیجانی در تفکر و رفتار برای اولین بار ممکن شده است. این دیدگاه توسعه یافته از شناخت که شناخت را ضرورتاً شامل درون داده های هیجانی می داند، به وسیله رواج ایده های کارکردگرا و تکاملی و انبوه تحقیقات عصب کالبدشناختی، که نشان دهنده نقش قابل توجه درون داده های هیجانی به عنوان منبعی از اطلاعات انطباقی در وظایف شناختی پیچیده مربوط به پردازش هستند، تسریع گردیده است. (داماسیو، 1994، دسوزا 1987، لدو 1995) بنابراین، به یک معنا می توان گفت: این کتاب درباره شکل گیری الگوهایی است از چگونگی تعامل پدیده های هیجانی و شناختی در زندگی روزمره اجتماعی.
یکی از موضوعات تلفیقی کلیدی که در تعدادی از فصل های کتاب به آن اشاره شده است، مربوط به نقش انطباقی و اطلاعاتی هیجان در شناخت است. بسیاری از سودمندترین ایده هایی که در تحقیقات هیجان / شناختی طرح شده است برگرفته از روان شناسی پردازش اطلاعات بوده و با پدیده های اساسی حافظه سرو کار داشته است. 6
شاید مهم ترین تحول ابتدایی در تحقیقات هیجانی/ شناختی، کشف، مستندسازی، و تبیین اولیه نظری پدیده های تجانس بنیادی هیجانی در حافظه در اوایل دهه 1980 بود. شاید اولین پرداخت نظری واقعاً تلفیقی به این یافته ها را «الگوی شبکه تداعی باور» (1981) ارائه نمود که اصل وابستگی به حالت خلقی در حافظه را به حالت های هیجانی نیز گسترش داد. این فکر که «تجارب و حالت های هیجانی به شدت و با ظرافت در چگونگی شناخت ما از عالم اجتماع و بازنمایی آن مداخله می کنند»، همچنان در زمره نیرومندترین ایده هایی است که هیجان و شناخت را پیوند می دهند. به عنوان مثال، گرین ولد و همکارانش در فصل 13 نظریه ای تلفیقی مبتنی بر اصول شبکه تداعی را شرح می دهند که پاسخ های هیجانی را با نگرش ها، قالب های فکری، و ]سازه [خود مرتبط می سازد. در فصل 15 نیدنتال و هالبرشتات اظهار می دارند که ویژگی های هیجانی (عاطفی) طبقات اجتماعی نقشی کلیدی در سازمان دهی بازنمایی های ذهنی ما درباره آن ها ایفا می کنند. این نظریه های موشکافانه پیوندهای نزدیکی با تحقیقات پیشگامی، که در مورد تأثیر تجانس خلقی و وابستگی به حالت خلقی در حافظه در طی دو دهه گذشته انجام شده است، دارد.
اما پس از دلبستگی شدید و پرشور اولیه نسبت به بحث تجانس هیجانی، تجدیدنظرهای فزاینده ای همراه با انبوهی از یافته های تجربی از راه رسید مبنی بر اینکه تجانس هیجانی چنان پدیده قاطع و قابل اعتمادی که در ابتدا فرض می شد، نیست. معلوم شد که وابستگی به حالت خلقی در حافظه، خود
تابع موقعیت های مرزی است و می تواند تا حد زیادی وابسته به بافت (زمینه مورد مطالعه) باشد. (بلنی، 1986) مرحله بعدی تحقیقات و نظریه پردازی را می توان دوره پیچیدگی و حتی سردرگمی در زمینه نقش هیجان در شناخت توصیف نمود. ناگزیر می بایست پیش بینی های عام و قاطعی را که روان شناسان شناختی در آغاز ارائه نمودند به شرایط اجتماعی هر چه پیچیده و واقع گرایانه تر محک زد و اصلاح و تعدیل نمود. روان شناسان شناختی که عادت داشتند به بررسی و کشف سازوکارهای کمابیش عام شناختی پردازش اطلاعات بپردازند، با دریافتن اینکه پیش بینی های مربوط به تجانس هیجانی نسبتاً وابسته به بافت هستند، دچار یک سرخوردگی اولیه شدند. (باور و مایر، 1985) در مقابل، روان شناسان اجتماعی که همچون امروز، به سروکار داشتن با تکالیف شناختی پیچیده و واقع گرایانه عادت داشتند و شیفته «قدرت موقعیت» در اثرگذاری بر رفتار اجتماعی بودند، چندان شگفت زده نشدند. در تحقیقات اجتماعی شناختی، حساسیت به بافت، یک قاعده است نه استثنا. (فورگاس 1981) حل این معمّا که دقیقاً چه موقع و چرا تجانس هیجانی در تفکر روی می دهد، همیشه کار بسیار هیجان انگیزی به حساب آمده است. چندین فصل از فصل های این کتاب به روشنی نشان داده اند که تلاش های پیگیر برای فهمیدن اینکه دقیقاً چگونه، چرا و چه زمان هیجان منبع اطلاعات انطباقی اجتماعی واقع می شود، می تواند کار تحقیق بسیار سودمند و از لحاظ نظری هیجان انگیزی باشد. 7
این کتاب در چهار بخش اصلی تنظیم شده است. پس از مقدمه، که فصل اول را به خود اختصاص داده است، بخش اول (شامل فصل های 2،3و 4) به برخی مسائل مفهومی پایه درباره تقابل هیجان و شناخت می پردازد. این سه فصل رویکردهای متفاوتی را اتخاذ کرده اند که مکمل هم هستند و به ترتیب، بر جنبه های اولیه و نیمه هشیار هیجان تأکید می کنند، (زایونک، فصل 2) به تجزیه و تحلیل نقش فرایندهای روانی ـ فیزیولوژیکی در تجربه های هیجانی می پردازند، (بلاسکوبیک و مندس، فصل 3) و بر فرایندهای شناختی ارزیابی در تولید هیجان تمرکز می نمایند. (اسمیت و کربی، فصل 4) بخش دوم به نقش هیجان به منزله منبع اطلاعات برای کارکردشناختی نظر دارد و فصل های آن به ترتیب به بحث پیرامون شواهد مربوط به تجانس خلقی در حافظه، (آیش و مکولی، فصل 5) برخی مکانیزم های قادر بر ایجاد نتایج تجانس خلقی (برکوتیس و دیگران، فصل 6) نظریه ای که طرح استفاده از هیجان به منزله یک درون داد شکل بندی در فرایندهای شناختی را ترسیم می کند، (مارتین، فصل 7) و تجزیه و تحلیل مکانیزم های دخیل در پیش بینی هیجانی (گیلبرت و دیلسون، فصل 8) می پردازد.
بخش سوم، پیوندهای بین هیجان و راهبردهای پردازش اطلاعات را مورد ملاحظه قرار می دهد و این مطلب طرح می شود که هیجان نقش شاخصی در دو مقولگی های اساسی پردازش شناختی همچون درون سازی و برون سازی (فیدلر، فصل 10) و پردازش سر ـ ته و وارونه (پایین ـ بالا) دارد. (بلس، فصل 9) راهبردهای پردازشی متفاوت نیز به نوبه خود موجب تأثیرات هیجانی بر تفکر و رفتار می شوند. (فورگاس، فصل 11) در بخش چهارم، رابطه بین هیجان و ساختارهای معرفت اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرد. در این بخش در ابتدا نقش هیجان در خود سازماندهی (شارژ، فصل 12) و در سازماندهی و کاربرد نگرش ها، بررسی می شود (ویری، فصل 14) و شواهد مربوط به اهمیت تجربی واکنش های هیجانی در طبقه بندی شناختی مورد بررسی قرار می گیرد. (نیدنتال و هالبرشتات، فصل 15) مرور کلی و وحدت بخش مطالب کتاب، وظیفه فصل انتهایی کتاب است. (فورگاس، فصل 16)
فصل نهم کتاب (تأثیر متقابل هیجان و شناخت)
پیش از ارائه مطالب فصل 9، به شرح مختصر برخی از اصطلاحات بعضاً ابداعی مورد استفاده نویسنده (هربرت بلس) در این فصل می پردازیم.
اصطلاح «ساختارهای دانش کلی» ( Structures ofgeneral knowledge ) به این معناست که افراد در بسیاری از موقعیت های اجتماعی به جای پرداختن به جزئیات و اطلاعات تفصیلی موقعیت حاضر، به فرض ها و قالب های فکری از پیش تعیین شده خود اعتماد و اتّکا می کنند و بر اساس آن قضاوت و عملکرد خود را شکل می دهند. به عنوان مثال، وقتی با توجه به حرفه یا هیأت ظاهری شخص تازه وارد، روحیات وشخصیت او را حدس می زنیم و درباره معانی ضمنی کلامش قضاوت می نماییم، در حقیقت از شیوه پردازش بالا به پایین استفاده کرده ایم و ناخودآگاه برخی اطلاعات جزئی و تفصیلی را که ممکن است تشخیص ما را متفاوت کند از نظر دور داشته ایم. گرچه این، به واقع نوعی سهل انگاری و مسامحه فکری است که می تواند گاهی منجر به اشتباه در قضاوت و رفتار اجتماعی ما شود، اما نمی توان آن را امری مطلقاً منفی قلمداد کرد. گاه به تصمیم گیری های فوری و لحظه ای نیاز داریم و ظرفیت پردازشی ذهنمان نیز اقتضای توجه به همه جزئیات را ندارد. به علاوه، همه موقعیت ها آنچنان دارای اهمیت و تعیین کننده نیستند که پروای اطمینان به عدم اشتباه داشته باشیم. البته این موضوع اصلی مقاله حاضر نیست. نویسنده در صدد است روشن کند آیا حالت های خلقی و احساسی فرد بر میزان استفاده او از این نحوه تفکر (به تعبیر نویسنده، استفاده از ساختارهای دانش کلی) اثرگذار است یا نه; و در این صورت، فرایند این تأثیرگذاری چگونه است؟
ساختارهای دانش کلی در نظر نویسنده عبارتند از: آداب کلیشه ای ( s )، افکار قالبی ( Stereotypes )، کلیشه های اکتشافی ( Heuristics )، و قضاوت های پیشین ( Prior Judgments ); ولی به نظر می رسد بین این موارد همپوشی هایی می توان تصور نمود، هرچند نویسنده اشاره ای بدان نکرده است.
مقصود از آداب کلیشه ای رفتارهایی است که در موقعیت های مربوط به خود به صورت قالبی اتفاق می افتند. مثلا، در موقعیت چای نوشیدن، قند به دهان گذاشتن یک رفتار کلیشه ای و به سقف نگاه کردن رفتاری غیرکلیشه ای است. در حالتی که فرد بر پردازش بالا به پایین تکیه می کند، یادآوری رفتارهای کلیشه ای آن موقعیت نسبت به رفتارهای دیگر افزایش می یابد.
افکار قالبی: اگر از ما بخواهند جرم یک عضو گروه خرابکاری را تعیین کنیم، احتمال اینکه جرم او را از فرد عادی دیگری که همان کار را مرتکب شده است سنگین تر ارزیابی کنیم، هست.
کلیشه های اکتشافی: احتمالا همه ما در نظر اول عضو یک گروه تروریست شهری را فردی پرخاشگر که نمی تواند احساسات رمانتیک داشته باشد و یک استاد دانشگاه را منظم و دارای فکر منطقی می دانیم.
قضاوت های پیشین: در بسیاری از مواقع قضاوت های لحظه ای ما با قیاس نمودن موقعیت حاضر با یک موقعیت قبلی که قضاوتی در آن صورت داده ایم شکل می گیرد; یعنی به جای پرداختن به جزئیات شخصی موقعیت جدید، با در نظر گرفتن رابطه یا شباهتی که بین دو موقعیت وجود دارد، قضاوت پیشین خود را به موقعیت جدید هم تسرّی می دهیم.
هر چه میزان تکیه فرد بر ساختارهای دانش کلی بیشتر باشد، استفاده او از این نحوه پردازش و بی اعتنایی به جزئیات و قراین مخالف آن بیشتر است. بحثی که در فصل نهم کتاب دنبال می شود بررسی این فرضیه است که حالت های خلقی مثبت (شاد)، به طور کلی تکیه بر ساختارهای دانش کلی را افزایش می دهد، و هدفی که این فرایند افزایش ناخودآگاه دنبال می کند، تسهیل انطباق فرد با محیط اجتماعی است.
مقدمه نویسنده
قضاوت و رفتار انسان در یک موقعیت اجتماعی از احساسی که در آن موقعیت دارد تأثیر می پذیرد. روان شناسان در دو دهه گذشته به تأثیر متقابل عاطفه و شناخت از نظرگاه های مختلف پرداخته اند. پس از یک دوره بی توجهی، با ظهور پارادایم پردازش اطلاعات (تامکینز 1981، زایونک 1980) بار دیگر توجه روان شناسان به فرایندهای هیجانی در اوایل دهه 1980 معطوف شد. انبوهی از تحقیقات به طور قانع کننده ای این مطلب را به ثبوت رساندند که تغییرات جزئی در حالت های عاطفی انسان، می تواند تأثیر آشکاری بر محتوا و نحوه تفکر وی بگذارد. حالت های عاطفی می تواند فرایندهای رمزگردانی، بازیابی و قضاوت و نیز راهبردهای پردازش اطلاعات را تحت تأثیر قرار دهد.
مطالب فصل 9 بر جنبه اخیر، یعنی تأثیرات عاطفی نحوه پردازش اطلاعات اجتماعی توسط افراد متمرکز است. به طور کلی،بررسی هایی که به این مسئله پرداخته اند، بیان می کنند که حالت های عاطفی تأثیر آشکاری بر تفکر دارند، بدون اینکه در فرایندهای شناختی، وقفه یا اختلال ایجاد کنند. در واقع، تأثیر حالت های عاطفی بر فرایندهای شناختی غالباً به عنوان امری بسیار انطباقی تصویر می شود. (به عنوان مثال: فریجا، 1988)
هربرت بلس در این مقاله بر نقش حالت های عاطفی در تفسیر و درک موقعیت های اجتماعی تأکید دارد. تفسیر یک موقعیت اجتماعی مستلزم این است که افراد جزئیات آن موقعیت را با معلومات پیشین خود پیوند دهند. تأثیر این دو منبع اطلاعات بسته به این است که فرد چه راهبردی را در پردازش اطلاعات اتخاذ کند; راهبرد پایین به بالا (از جزئی به کلی) یا راهبرد بالا به پایین (از کلی به جزئی).
آنچه وی مطرح می کند این است که انتخاب این راهبردهای پردازشی تا حدی بستگی به حالت عاطفی فرد دارد. به طور کلی، افراد در حالت های خلقی شاد بیشتر احتمال دارد که با تکیه بر ساختارهای دانش کلی، از راهبرد بالا به پایین استفاده کنند، در حالی که در حالت های خلقی غمناک، بیشتر احتمال این هست که بر ویژگی های موقعیت حاضر تکیه کنند و از راهبرد پایین به بالا استفاده نمایند. در ادامه این فصل وی ابتدا به ارائه یک چهارچوب کلی که مفهوم رابطه مطرح شده بین عاطفه و استفاده از ساختارهای دانش کلی را به تصویر درآورد و سپس به نقل شواهد تجربی (آزمایشی) مربوط به این طرح می پردازد.
فرضیه خلق و ساختارهای دانش کلی
این الگو بر پایه نظریه پردازی پیشین نویسنده در مورد کارکرد آگاهی دهنده حالت های عاطفی بنا شده است. (شوارتز، 1990، شوارتز و بلس 1991) همچون اثر سابق، در اینجا نیز فرض وی بر این است که حالت های عاطفی در مورد طبیعت روان شناختی موقعیت جاری به فرد آگاهی می بخشد. 8 وی نیز همچون دیگر نظریه پردازان (فریجا، 1988) فرض را بر این گرفته است که افراد معمولا در موقعیت هایی که پیامدهای مثبتی دارند و یا موقعیت هایی که اهداف فعلی شان را تهدید نمی کنند احساس خوبی دارند و برعکس، در موقعیت هایی که به دلیل پیامدهای منفی یا به خاطر فقدان پیامدهای مثبت، هدف های فعلی فرد را تهدید می کنند، احساس بدی دارند. وقتی موقعیت های متفاوت موجب حالت های عاطفی متفاوت می شوند، افراد عاطفه شان را به منزله راهنمای غالباً معتبر و سریع موقعیت روان شناختی جاری به حساب می آورند.
حالت های عاطفی مثبت به فرد اطلاع می دهند که موقعیت جاری مشکلی به وجود نمی آورد و حالت های عاطفی منفی هشدار می دهند که موقعیت حاضر مشکل ساز است. 9 البته باید توجه داشت که به طور کلی این کارکرد اطلاعاتی از این مطلب مستقل است که آیا حالت عاطفی ناشی از یک ارزیابی شناختی از موقعیت است یا نه.
مسئله این است که پس از اینکه فرد علامت دریافت می کند که موقعیت جاری مشکل ساز یا مطبوع است، چه اتفاق می افتد؟ رویکرد حاضر بر این باور است که این امری بسیار انطباقی است که افراد بسته به طبیعت موقعیت روان شناختی جاری به صورت های متفاوت بر ساختارهای دانش کلی شان در قالب آداب کلیشه ای، افکار قالبی، یا دیگر قواعد کلیشه ای اکتشافی تکیه می کنند. به بیان روشن تر، افراد در موقعیت های مطبوع بر ساختارهای دانش کلی شان که معمولا برایشان مفید است، تکیه می نمایند. در موقعیت های مشکل ساز ـ که معمولا انحراف هایی از موقعیت های بهنجار عادی اند ـ افراد به تکیه بر دانشی که معمولا به کار می گیرند توصیه نمی شوند، بلکه بهتر است بر جزئیات موقعیت جاری تمرکز کنند.
بنابراین، حالت های عاطفی جاری افراد از طریق تأثیر بر نحوه تفسیر موقعیت جاری، بر میزان تکیه ایشان بر ساختارهای دانش کلی تأثیر می گذارد. به بیان دقیق تر، افرادی که در حالت های عاطفی مثبت قرار دارند اطمینان بیشتری به تکیه بر ساختارهای دانش کلی فعال شده ای که در آن موقعیت قابل اجرا هستند، دارند، در حالی که افرادی که در حالت های عاطفی منفی هستند، اطمینان کمتری به تکیه بر ساختاری دانش کلی احساس می کنند و محتمل تر است که بر اطلاعاتی که در دسترس هستند متمرکز شوند و این اعتماد وابسته به خلق به ساختارهای دانش کلی یا بر اطلاعات دمِ دست، توجه افراد را به سمت آن اطلاعاتی هدایت می کند که قاعدتاً در موقعیت جاری سودمندترند.
توجه داشته باشید که این رویکرد از نظریه پردازی قبلی مجزاست. پیش تر وی مطرح کرده بود که اثر مهم این علامت های متفاوت، جنبه انگیزشی دارد; یعنی افراد واقع در یک خلق مثبت دلیلی نمی بینند تلاش پردازشی عمده ای صرف کنند، مگر اینکه یک هدف فعلی دیگر مقتضی این کار باشد. (شوارتز، 1990، شوارتز و بلس 1991، شوارتز، بلس، و بانر، 1991) در مقابل، افراد واقع در یک خلق منفی برانگیخته می شوند به جزئیات موقعیت توجه کنند که این امر در پرداختن به مشکلات، امری انطباقی است و از این رو، به طور خودبخودی وارد یک پردازش نظامدار می گردند. گرچه رویکرد حاضر در این مفهوم کلی با نظریه پردازی پیشین مشترک است که حالت های عاطفی به فرد در مورد موقعیت جاری آگاهی می دهند، ولی این رویکرد درصدد بیان این مطلب نیست که برانگیخته شدن به پردازش بیشتر یا کمتر به خلق وابسته است.
اکنون بحث در مورد شواهدی است که بیان می کند افراد شاد بیش از افراد غمگین احتمال دارد که بر ساختارهای دانش کلی به صورت آداب کلیشه ای، افکار قالبی، قواعد کلیشه ای اکتشافی، و قضاوت های پیشین تکیه کنند.
شواهد تجربی
فرض رابطه خلق و دانش کلی با بسیاری از شواهد در دسترس سازگار است. محققان در حوزه های گوناگون و در شکل های متفاوتِ ساختارهای دانش کلی دریافته اند که افراد شاد بسیار بیشتر از افراد غمگین تحت تأثیر افکار قالبی، آداب کلیشه ای، قواعد اکتشافی، و دیگر اشکال دانش کلی قرار می گیرند.
1. اثر خلق بر کلیشه ای فکر کردن (افکار قالبی)
شماری از مطالعات اخیر رابطه بین حالت عاطفی افراد و اثر افکار قالبی بر قضاوت های اجتماعی را بررسی کرده است. مثلا، بودن هاوسن ، کرامر ، و زوسر (1994) توصیفاتی از تخلف یک دانش آموز ادعایی را در حالت های خلقی متفاوت به شرکت کنندگان در آزمون ارائه دادند و از آن ها خواستند که میزان جرم وی را معین کنند. شرکت کنندگانی که خلق شادی داشتند وقتی وی به عنوان عضو یکی از گروه هایی که به طور کلیشه ای با آن جرم تداعی می شوند توصیف می شد، او را گناه کارتر ارزیابی می کردند تا وقتی که اینگونه نبود. این اثر افکار قالبی در شرکت کنندگان دارای خلق عادی مشاهده نشد. همچنین بودن هاوسن ، شِپِرد ، و کرامر (1194) مشاهده کردند که شرکت کنندگان غمگین، کمتر از شرکت کنندگان دارای خلق عادی تحت تأثیر یک فکر قالبی کاربردی قرار می گیرند. 10 ادواردز و ویری (1993) شواهد همگرای دیگری مبتنی بر خلق های افسرده طبیعی گزارش نموده اند. شرکت کنندگان غیر افسرده بیشتر احتمال داشت بر اطلاعات عضویتی مقوله ای اعتماد کنند تا شرکت کنندگان افسرده که به نظر می رسد به تلاش بیشتری برای تجزیه و تحلیل اطلاعات فردی که در اختیارشان گذاشته می شود دست می زنند. بنابراین، شواهد موجود حاکی از این است که افکار قالبی بر افراد در حالت خلق شاد بیشتر اثر می گذارد تا در حالت خلق غمناک یا عادی.
2. رابطه خلق و آداب کلیشه ای
نتایج مشابهی در مورد رابطه بین خلق و ساختارهای دانش کلی را می توان از تحقیقاتی که رابطه بین حالت های عاطفی و اثر آداب کلیشه ای بر پردازش اطلاعات را بررسی نموده است، استنتاج کرد. (بلس و دیگران، 1996) در شماری از بررسی ها ابتدا با درخواست از شرکت کنندگان که خاطره ای شاد یا غمناک بگویند، یا با نمایش یک فیلم کوتاه شاد یا غمناک برای آنان (آزمایش 2 و 3) حالت های عاطفی مختلف را به آن ها القا نمودند. سپس اطلاعاتی را در مورد فعالیت هایی معروف (مثل بیرون رفتن برای شام) در اختیارشان قرار دادند که احتمالا سناریوی شکل یافته ای در مورد آن داشتند. (ایبلسون 1981، گریسر، گوردون و سایر، 1979) برخی از این اطلاعات آداب کلیشه ای نوعی بود (پیشخدمت لیست غذا را روی میز گذاشت) در حالی که اطلاعات دیگر غیرمعمول بود (راکت تنیسش را کنار گذاشت.) پس از مدتی کوتاه شرکت کنندگان یک تست بازشناسی غیر منتظره دریافت کردند که حافظه آن ها را درباره اطلاعات مربوط به فعالیت های روزمره ای که به آنان ارائه شده بود می سنجید. این تست بازشناسی از اطلاعات مربوط به آداب کلیشه ای معمول و غیر معمول تشکیل شده بود. نیمی از اطلاعات واقعاً ارائه شده بود و نیم دیگر اطلاعاتی جدید بود. یافته های به دست آمده این فرض را که «شاد بودن، اعتماد به ساختارهای معرفت کلی را پرورش می دهد»، تأیید نمود.
شرکت کنندگان شاد نسبت به شرکت کنندگان غمگین گزاره هایی را که آداب کلیشه ای را به صورت معمول بیان می کردند بیشتر بازشناسی کردند; و اثر مذکور ربطی به این مسئله نداشت که این گزاره ها واقعاً ارائه شده بودند یا نه. اعتماد به آداب کلیشه ای باعث می شود که افراد رفتارهای معمول کلیشه ای را استنباط کنند و در نتیجه، رفتارهای معمول را به خوبی بازشناسی نمایند; همان گونه که رفتارهای معمول کلیشه ای را که ارائه نشده بودند به اشتباه بازشناسی کردند. 11
همان گونه که انتظار می رفت، این تأثیرات خلقی در مورد اطلاعات غیر معمول به دست نیامد، و این بدین معناست که این اطلاعات را نمی شود از آداب کلیشه ای استنتاج کرد. این یافته ها نیز همچون مطالعات مربوط به خلق و افکار قالبی، بیان می کنند که خلق شاد اثر ساختارهای دانش کلی بر پردازش اطلاعات افراد را افزایش می دهند.
3. تأثیر خلق بر استفاده از کلیشه های اکتشافی
موارد قابل توجهی از تحقیقات نیز بیان می کنند که راهبردهای پردازش کلیشه ای اکتشافی با خلق های شاد بیشتر توأم هستند تا با خلق های غمناک. (برای یک دید کلی ر.ک: کلور و دیگران، 1994، آیسن 1987) مثلا به نظر می رسد خلق های شاد احتمال اعتماد افراد بر کلیشه های اکتشافی آماده را در هنگام قضاوت های بسامدی 12 افزایش می دهند. (آیسن، مینز، پتریک و نوویکی 1982) در حیطه قانع سازی نیز شواهد همسانی وجود دارد که حاکی از افزایش اثر کلیشه های اکتشافی در خلق های شاد است. با استفاده از پیام های ترغیبی مربوط به مسائل نگرشی مختلف و به وسیله القای خلق های متفاوت چنین مشخص شد که افراد شاد بیشتر تحت تأثیر نشانه های پیرامونی (وضعیت ظاهر، پرستیژ و...) قرار گرفتند، در حالی که افراد غمگین به ویژگی های موقعیت توجه نمودند و بیشتر تحت تأثیر کیفیت استدلال های ارائه شده واقع شدند. (مثلا بلس، بونر، شوارتز، و اشتراک، 1990 بلس، مکی، و شوارتز، 1992 مکی و وورث، 1989 و ورث و مکی، 1987 برای دید کلی، ر.ک: شوارتز، بلس، و بونر، 1991.)
به هر حال، اگر راهبردهای پردازش کلیشه ای اکتشافی را به عنوان یکی از ساختارهای دانش کلی قابل اجرا در تکلیف محول شده تصور کنیم، مشاهده اینکه افراد شاد کلیشه های اکتشافی شناختی را راحت تر به کار می گیرند، با فرضیه ما که خلق شاد احتمال کاربرد ساختارهای دانش کلی را بیشتر می کند، سازگار خواهد بود.
4. اثر خلق بر تعمیم قضاوت های پیشین
تعمیم دادن قضاوت قبلی به موقعیت های مشابه یا مربوط را می توان به عنوان شکل دیگری از ساختارهای دانش کلی تصویر نمود. اگر چنین باشد، بنا بر فرضیه ما، افراد در خلق های شاد باید بیشتر احتمال داشته باشد که در موفعیت های مشابه یا مربوط به قضاوت قبلی، بر قضاوت قبلی اعتماد نمایند. شواهدی از حوزه های مختلف این پیش بینی را تأیید می کنند.
محققان در حوزه ادراک شخص دیگر، 13 دریافته اند که افراد دارای خلق مسرور بیشتر از افراد دارای خلق افسرده احتمال دارد که اثر هاله ای 14 را از خود نشان دهند، و کمتر تحت تأثیر توصیف های شخصی تفصیلی قرار بگیرند. 15 دریافتند وقتی که شرکت کنندگان یک خلق شاد، نه خنثی یا غمناک، داشتند، قضاوت های خاص ایشان در مورد شخص هدف، بیشتر تحت تأثیر قضاوت های خصیصه ای کلی پیشین در مورد وی واقع شد. در حوزه قانع سازی، وقتی از شرکت کنندگان شاد خواسته شد یک قضاوت نگرشی را گزارش کنند، آن ها بیش از افراد غمگین احتمال داشت که بر یک قضاوت کلی قبلی در مورد یک پیام ترغیبی اعتماد کنند.(بلس و دیگران، 1992)
روی هم رفته، شواهد گزارش شده درباره افکار قالبی، آداب کلیشه ای، کلیشه های اکتشافی و قضاوت های پیشین با این فرضیه ای که «افراد شاد بیشتر از افراد غمگین احتمال دارد بر ساختارهای دانش کلی تکیه کنند»، سازگار است.
نویسنده در قسمت پایانی این فصل به شرح تبیین های دیگری که به توجیه این یافته ها می پردازند، و داوری بین آن ها با استفاده از شواهد آزمایشی می پردازد که از نقل این بخش صرف نظر می کنیم.
________________________________________
1 . Forgas, Josef P., Feeling and Thinking, The Role of Affect in Social Cognition, Cambridge University Press,1999.
2 ـ باور 1981، فیدلر و فورگاس، 1988 نیز ر. ک. آیش و مکولی، فیدلیر، زایونک، همین کتاب.
3 ـ ر.ک. فصل های متعلق به بلاسکوبیک و مندس، اسمیت و کربی، لیری.
4 ـ ر.ک. فصل های متعلق به برکوویچ و دیگران، آیش و مکولی، گیلبرت، مارتین.
5 ـ ر. ک. به فصل های مربوط به بِلِس، بلاسکوبیک و سندس فیدلر، فورگاس، گیلبرت، لیری، گرین ولد و دیگران، نیدنتال و هالبرشتات، شاورز.
6 ـ فصل مربوط به آیش و مکولی را در کتاب ببینید.
7 ـ برای مثال، فصل های متعلق به آیش و مکولی، برکوتیس و دیگران، گیلبرت، فورگاس، و مارتین.
8 ـ برای ملاحظه تبیین های دیگری که بر کارکرد آگاهی بخش حالت های عاطفی تأکید دارند. ر. ک: فریجا، 1988; یاکوبسن 1957; نولیس و نولیس، 1956; پریبرم، 1970.
9 ـ بحث مفصل تر در این زمینه را در شوارتز، 1990 ببینید.
10 ـ برای ملاحظه شواهد مربوط به حوزه افکار قالبی، ر.ک: بلس، شوارتز، و ویلانت، 1996.
11 ـ اشتباهات مداخله; ر. ک. گریسر و دیگران، 1979 اشنایدر و اورانوتیس 1987 مقایسه کنید با فیسک و تیلور، 1991.
12 . Frequncy Judgment.
13 . Person Perception.
14 . halo effects.
15 ـ برای یک بررسی کلی ر. ک: سینکلیر و مارک، 1992، همین طور بلس و فیدلر 1995



لیست کل یادداشت های این وبلاگ